PART 29
♡My Wrong♡
ویوی ا/ت
یهو...
یهو جونگکوک در رو باز کرد و گفت برم
این واقعا چه مرگشه
چرا انقدر دو شخصیتی 😞
منم که اعصابم از این حرکتش بد شد
بلند شدم وَ بدوم هیچ حرفی رفتم بیرون که در رو محم بست داشتم از اتاقش دور میشدم که حس کردم دستم خیسه ......
(فعلا اینجاش رو بهتون نمی گم ادامه میفهمید )
《شب همون مهمونی 》
ویوی ا/ت
خواب بودم که حس سنگینی رو خودم حس کردم
نِ نِ می تونستم نفس بکشم نَ فَسَم
کو کو ک لطفا کم ککک( بیهوش شد )
ویکی کوک ( صبح ساعت ۹ )
با کمر دردی بلند شدم
(رو همون زمین خوابیده بود(کیوت ) )
رفتم پایین صدایی نبود اجوما تو آشپز خونه نبود
رفتم آشپز خونه غذا خوردم
در حال غذا خوردن بودم که یه قطره قرمز دیدم
پاکش کردم فکر کروم سس قرمز
ولی نگاهم رفت سمت کابینت خونی بود
همون لحظه یه دلشوره یی گرفت( بچه اون کابینت کابینت وسایل اورژانسی کوک بود که وقتی زخمی میشه پانسمان کنن )
نگران شدم ا/ت ا/ت کجاست باسرعت رفتم سمت اوتاقش اما با چیزی که دیدم نگرانیم رفت رو ۱۰۰ ...
ویوی ا/ت
یهو...
یهو جونگکوک در رو باز کرد و گفت برم
این واقعا چه مرگشه
چرا انقدر دو شخصیتی 😞
منم که اعصابم از این حرکتش بد شد
بلند شدم وَ بدوم هیچ حرفی رفتم بیرون که در رو محم بست داشتم از اتاقش دور میشدم که حس کردم دستم خیسه ......
(فعلا اینجاش رو بهتون نمی گم ادامه میفهمید )
《شب همون مهمونی 》
ویوی ا/ت
خواب بودم که حس سنگینی رو خودم حس کردم
نِ نِ می تونستم نفس بکشم نَ فَسَم
کو کو ک لطفا کم ککک( بیهوش شد )
ویکی کوک ( صبح ساعت ۹ )
با کمر دردی بلند شدم
(رو همون زمین خوابیده بود(کیوت ) )
رفتم پایین صدایی نبود اجوما تو آشپز خونه نبود
رفتم آشپز خونه غذا خوردم
در حال غذا خوردن بودم که یه قطره قرمز دیدم
پاکش کردم فکر کروم سس قرمز
ولی نگاهم رفت سمت کابینت خونی بود
همون لحظه یه دلشوره یی گرفت( بچه اون کابینت کابینت وسایل اورژانسی کوک بود که وقتی زخمی میشه پانسمان کنن )
نگران شدم ا/ت ا/ت کجاست باسرعت رفتم سمت اوتاقش اما با چیزی که دیدم نگرانیم رفت رو ۱۰۰ ...
۳۲۵
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.