•°رمان کوتاه سپ•°
•°رمان کوتاه سپ•°
لنتی ول کن دیگه جی هوپ دلم میخاد ما ۱۳ سال باهم دوستیم دیگه بسه میخام خانواده ی خودمو تشکیل بدم چرا همش گیر میدی لعنتی
جی هوپ:مگه من میگم نه ولی هرکی جز اون دختر اون یه بدبختی بزرگه من میشناسمش
شوگا :به تو هیچ ربطی نداره هیچ ربطی فهمیدی؟
و بحث تموم شد شوگا هم از خونه رفت بیرون
(چند ماه بعد)
زنگ گوشی به صدا در اومد
جیهوپ :بله؟
...:میخای شوگا سالم بمونه بیا به این آدرس
(رسیدن به اون ادرس)
خونه ی متروکه ی عجیبی بود رفتم تو شوگا رو صندلی بود وازش کردم
هی هی شوگا خوبی ؟
شوگا:اره خوبم
....:هی هی کجا شوگای لعنتی انتقام مو میگیرم
بنگ...شوگااااا
جیهوپ :چه مزرعه ی آفتاب گردون قشنگی...
شوگا:جی هوپ بخند آماده....
آفتاب داشت غروب میکرد پسرک به عکس توی دستش انداخت و با خوش میگفت کاش هیچ وقت با اون دختر لعنتی آشنا نمیشدم
اون دقیقا جایی بود که ۲ ماه پیش این عکس رو گرفت اون لبخند اون انرژی اون بغل گرم دیگه وجود نداشت همهی اون هارو از دست داده بود آروم آروم شروع به اشک ریختن کرد و آروم آروم نشست روزمین و تمام شب رو گریه کرد
لنتی ول کن دیگه جی هوپ دلم میخاد ما ۱۳ سال باهم دوستیم دیگه بسه میخام خانواده ی خودمو تشکیل بدم چرا همش گیر میدی لعنتی
جی هوپ:مگه من میگم نه ولی هرکی جز اون دختر اون یه بدبختی بزرگه من میشناسمش
شوگا :به تو هیچ ربطی نداره هیچ ربطی فهمیدی؟
و بحث تموم شد شوگا هم از خونه رفت بیرون
(چند ماه بعد)
زنگ گوشی به صدا در اومد
جیهوپ :بله؟
...:میخای شوگا سالم بمونه بیا به این آدرس
(رسیدن به اون ادرس)
خونه ی متروکه ی عجیبی بود رفتم تو شوگا رو صندلی بود وازش کردم
هی هی شوگا خوبی ؟
شوگا:اره خوبم
....:هی هی کجا شوگای لعنتی انتقام مو میگیرم
بنگ...شوگااااا
جیهوپ :چه مزرعه ی آفتاب گردون قشنگی...
شوگا:جی هوپ بخند آماده....
آفتاب داشت غروب میکرد پسرک به عکس توی دستش انداخت و با خوش میگفت کاش هیچ وقت با اون دختر لعنتی آشنا نمیشدم
اون دقیقا جایی بود که ۲ ماه پیش این عکس رو گرفت اون لبخند اون انرژی اون بغل گرم دیگه وجود نداشت همهی اون هارو از دست داده بود آروم آروم شروع به اشک ریختن کرد و آروم آروم نشست روزمین و تمام شب رو گریه کرد
۱۱.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.