انتقام/پارت 5

پارت 5]
از زبان کیوکو]
دازای با بی حوصلگی گفت :منو داری کجا میبری...
-داریم میریم سر قبرت
انرژی گرفت:واقعا؟!مرسی کیو جون
-مومیایی اسکل
+دازای سنپای
-مومیایی اسکل دراز
+دازای ساما
-مومیایی اسکل دراز احمق باکا
+تو احترام به بزرگتر بلد نیستی
-نه
+تاحالا همچین ادمی ندیده بودم
-حالا که دیدی قابلی نداشت
*چه صحنه ی جالبی
+این... این صدا...
یه پسر با موهای نارنجی از ته راهرو به سمت ما اومد.
*دازای اوسامو گیر یکی بدتر از خودش افتاده.ههههههه(مثلا صدای خندس).بلاخره یکی داره انتقام منو میگیره!
-اومممم سلام
*تو همون کسی هستی که دنبالشم!
-کی؟من؟
*برو برام شراب بخر .زود تند سریع
-مگه من برده ی توعم باکا
*چی زر زدی تمههههه
در ذهن دازای:خدایا الان جنگ جهانی میشه
5 دقیقه بعد*
-من کیوکو می هستم
*منم ناکاهارا چویا
کیوکو و چویا:حیحیحیحیحی
ذهن دازای:از دوتا ادم بی مغز نباید انتظار داشته باشم(ง •_•)
*بیا بریم باررررر
-ارهههههه بریممممم
چویا و کیوکو جست و خیز کنان به سمت بار میروند*
+خدا ...وایسین منم بیام