Promise🦢🐾 p²¹
یونهی « خب ما با اجازتون مرخص میشیم...
یونجین « تهیونگ اوپا ممنون بابت امشب..همگی خیلی خوشحال شدم دیدمتون....خدانگهدار...
بعد از رفتن یونجین، همگی شروع به سوال کردند....
پی دی نیم « تهیونگ...جریان چیه؟؟
تهیونگ « خب راستش...
نامجون « بزارین من بگم (دوستانی که فیکه نامجونو نخوندین ترجیحا بخونین تا باحس رمانو بفهمین ولی خب اگم نخوندین به سخنان نامی کبیر گوش کنین ^^)...پدر هانول مخالف ازدواج مجدد ما بود...میخواست نوه خودش رو بکشه...برادر همسرش رو با هانول مزدوج کنه...وقتی دید این کارت نتیجه ای نمیده و من دخترمو پیدا کردم و هانول سر لج افتاده برای اینکه به هانول و من ضربه بزنه به اطرافیانمون نزدیک شد... خواهر تهیونگ هم. از این قربانی ها بود.. پدر هانول یکیو اجیر کرد از اون کله گنده ها که به خواهر تهیونگ...خب میدونین....
وقتی نامجون در حال شرح ماجرا بود تهیونگ از شدت عصبانیت مشتش رو انقدر فشار میداد که رنگ دستش به سمت قرمزی و کبودی میرفت که تهیون متوجه این موضوع شد...
تهیون « ه..هیونگ اروم باش...الان ما هممون حواسمون دورادور بهش هست...
تهیونگ « ولی من ترسم خیلی از این نیست...
سوبین « پس موضوع چیه هیونگ؟؟
تهیونگ « اون عوضی که به یونجین....دست...درازی کرد... سرشو میندازه پایین* از اون موقعیت...از یونجین عکس داره و تهدیدش کرده که عکسا رو پخش میکنه...ازش اخاذی میکرده.....همه راه هارو امتحان کرده تا بتونه پولیو که اون میخواد بده ولی خب توی دگو متاسفانه نمیتونست خیلی پیشرفت کنه که یونهی همین خانمی که با یونجین دیدید...یکی از میکاپ ارتیست های اینجا...بهش پیشنهاد میکنه بیاد اینجا کارکنه...و اونم به خیال اینکه من حواشم بهش هست اومد...ولی اگه آرمی ها، موآ سولو استنا، ساسنگ فنا...ببین که ما نزدیک یونجین هستیم دیگه واویلا....
_همگی با شنیدن حرفای تهیونگ از تعجب. شاخ نداشتشون زد بالا....
یونجون « ین...ینی میگی...
جیمین « ما باید دورادور حواسمون بهش باشه...اون عوضی هرز• هر لحظه ممکنه به یونجین آسیب بزنه....
//
_مینویسم برای تو زیباترین زیبایی جهان هستی...آن لحظه که از دوری تو ابری گریان بودم...بازهم از دور تونستی با رنگین کمان رنگین، قلبم رو رنگین و شاد بسازی...سوگند خوردم که گریه کنم...گریه کنم تا تو تا ابد در قلبم رنگین کمانی باشی تا هوای ابری و تاریکی نتواند مرا از تو جدا کند....
.......
کتاب رو با هزار بغض بست....دنبال یه زندگی عاشقانه و آروم بود...دلش میخواست همچیش بی نقص و آروم باشه تو زندگیش...ولی همچیز خراب شده بود....
یونهی « باز که زانو غم بغل گرفتی...چیشده؟
یونجین « هیچی...مهم نیست:)
یونهی « من میدونم یه مرگته
یونجین« ممنون از این همه محبت🗿
یونهی « خواهش عزیزم🕶🫶🏻...راستییی دیدی چقدر داداشت ژذاب شده بود؟ 🌚 خاک تو سرت همچین داداشی داشتم میرفتم خواستگاری
یونجین « تو روی ته کراش داری من که ندارم🗿🔪
یونهی « حالا چرا انقدر پریشونی؟
یونجین « تهیونگ اوپا ممنون بابت امشب..همگی خیلی خوشحال شدم دیدمتون....خدانگهدار...
بعد از رفتن یونجین، همگی شروع به سوال کردند....
پی دی نیم « تهیونگ...جریان چیه؟؟
تهیونگ « خب راستش...
نامجون « بزارین من بگم (دوستانی که فیکه نامجونو نخوندین ترجیحا بخونین تا باحس رمانو بفهمین ولی خب اگم نخوندین به سخنان نامی کبیر گوش کنین ^^)...پدر هانول مخالف ازدواج مجدد ما بود...میخواست نوه خودش رو بکشه...برادر همسرش رو با هانول مزدوج کنه...وقتی دید این کارت نتیجه ای نمیده و من دخترمو پیدا کردم و هانول سر لج افتاده برای اینکه به هانول و من ضربه بزنه به اطرافیانمون نزدیک شد... خواهر تهیونگ هم. از این قربانی ها بود.. پدر هانول یکیو اجیر کرد از اون کله گنده ها که به خواهر تهیونگ...خب میدونین....
وقتی نامجون در حال شرح ماجرا بود تهیونگ از شدت عصبانیت مشتش رو انقدر فشار میداد که رنگ دستش به سمت قرمزی و کبودی میرفت که تهیون متوجه این موضوع شد...
تهیون « ه..هیونگ اروم باش...الان ما هممون حواسمون دورادور بهش هست...
تهیونگ « ولی من ترسم خیلی از این نیست...
سوبین « پس موضوع چیه هیونگ؟؟
تهیونگ « اون عوضی که به یونجین....دست...درازی کرد... سرشو میندازه پایین* از اون موقعیت...از یونجین عکس داره و تهدیدش کرده که عکسا رو پخش میکنه...ازش اخاذی میکرده.....همه راه هارو امتحان کرده تا بتونه پولیو که اون میخواد بده ولی خب توی دگو متاسفانه نمیتونست خیلی پیشرفت کنه که یونهی همین خانمی که با یونجین دیدید...یکی از میکاپ ارتیست های اینجا...بهش پیشنهاد میکنه بیاد اینجا کارکنه...و اونم به خیال اینکه من حواشم بهش هست اومد...ولی اگه آرمی ها، موآ سولو استنا، ساسنگ فنا...ببین که ما نزدیک یونجین هستیم دیگه واویلا....
_همگی با شنیدن حرفای تهیونگ از تعجب. شاخ نداشتشون زد بالا....
یونجون « ین...ینی میگی...
جیمین « ما باید دورادور حواسمون بهش باشه...اون عوضی هرز• هر لحظه ممکنه به یونجین آسیب بزنه....
//
_مینویسم برای تو زیباترین زیبایی جهان هستی...آن لحظه که از دوری تو ابری گریان بودم...بازهم از دور تونستی با رنگین کمان رنگین، قلبم رو رنگین و شاد بسازی...سوگند خوردم که گریه کنم...گریه کنم تا تو تا ابد در قلبم رنگین کمانی باشی تا هوای ابری و تاریکی نتواند مرا از تو جدا کند....
.......
کتاب رو با هزار بغض بست....دنبال یه زندگی عاشقانه و آروم بود...دلش میخواست همچیش بی نقص و آروم باشه تو زندگیش...ولی همچیز خراب شده بود....
یونهی « باز که زانو غم بغل گرفتی...چیشده؟
یونجین « هیچی...مهم نیست:)
یونهی « من میدونم یه مرگته
یونجین« ممنون از این همه محبت🗿
یونهی « خواهش عزیزم🕶🫶🏻...راستییی دیدی چقدر داداشت ژذاب شده بود؟ 🌚 خاک تو سرت همچین داداشی داشتم میرفتم خواستگاری
یونجین « تو روی ته کراش داری من که ندارم🗿🔪
یونهی « حالا چرا انقدر پریشونی؟
۱۲۵.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.