(سخت گیر) پارت بیست و دوم
(سخت گیر) پارت بیست و دوم
(یک ساعت بعد)
کوک
رفتم خونه
کوک: اجوماا
اجوما: بله آقا
کوک: ا.ت کجاست
اجوما: بالاست
کوک: مرسی که حواست بهش
بود ببین اجوما حقوق هر ماهتو دو
برابر کردم فقط حواست به ا.ت بیشتر
باشه
اجوما: لازم نبود اقا وظیفم بود
راستی خانم مهمون دارن
کوک: گفتم که نزار کسی بره پیشش
اجوما: مادرشون هستن
کوک: اها
اجوما:اقا میشه من برم خونه ی
خودم شوهرم برگشته
بچه هامم تنهان
کوک: برو راستی سونیا کجاست
اجوما: گفت میره پیش دختر خالش
کوک: هنوز نفهمیدی چرا اینکارو کرده
اجوما:نه هنوز نمیدونم
کوک: به کسی نگو بین خودمو خودت
بمونه باشه
اجوما: حتما خب من رفتم
کوک: سلام برسونید
اجوما: حتما
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم بالا
کوک: سلام
م.ا: سلام پسرم
کوک: سلام مادر جان ببخشید
نمیدونستم اومدید
م.ا:پسرم من الان خواستم برم
کوک: کجا بموندید
م.ا: نه دیگه مزاحم شدم
کوک: مراحمی مامان جون
حالا که میخواید برید ناراحت شدم
راستی شنیدم اقا جکسون(برادر ا.ت)
میخواد ازدواج کنن
م.ا: بله با آتنا خانم
کوک: مبارک باشه
م.ا: ممنونم
کوک: فردا برای نهار شما و پدرجان
و عروس داماد تشریف بیارین
م.ا: نه مزاحم نمیشیم
کوک: ناراحت میشما حتما بیاید
منتظرتون هستیم
م.ا: خب چون اصرار میکنی باشه
کوک: خوش آمدید
م.ا: خب من رفتم
کوک: به سلامت
ــــــــــــــــــــــــــــ
(بچه ها خودمم بخدا خیلی ناراحتم نزدیک الان گریم بگیره اخه خیلی دوستون دارم❤❤ کامنتای خوب خوب بزارید و بگید ناراحت نیستید تا خیالم راحت بشه گفتم نتم تموم شده بود واقعا متاسقم😭😭😭😭😭😓😓😓😓😓😓😓😓)
#کوک
#فیک
(یک ساعت بعد)
کوک
رفتم خونه
کوک: اجوماا
اجوما: بله آقا
کوک: ا.ت کجاست
اجوما: بالاست
کوک: مرسی که حواست بهش
بود ببین اجوما حقوق هر ماهتو دو
برابر کردم فقط حواست به ا.ت بیشتر
باشه
اجوما: لازم نبود اقا وظیفم بود
راستی خانم مهمون دارن
کوک: گفتم که نزار کسی بره پیشش
اجوما: مادرشون هستن
کوک: اها
اجوما:اقا میشه من برم خونه ی
خودم شوهرم برگشته
بچه هامم تنهان
کوک: برو راستی سونیا کجاست
اجوما: گفت میره پیش دختر خالش
کوک: هنوز نفهمیدی چرا اینکارو کرده
اجوما:نه هنوز نمیدونم
کوک: به کسی نگو بین خودمو خودت
بمونه باشه
اجوما: حتما خب من رفتم
کوک: سلام برسونید
اجوما: حتما
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم بالا
کوک: سلام
م.ا: سلام پسرم
کوک: سلام مادر جان ببخشید
نمیدونستم اومدید
م.ا:پسرم من الان خواستم برم
کوک: کجا بموندید
م.ا: نه دیگه مزاحم شدم
کوک: مراحمی مامان جون
حالا که میخواید برید ناراحت شدم
راستی شنیدم اقا جکسون(برادر ا.ت)
میخواد ازدواج کنن
م.ا: بله با آتنا خانم
کوک: مبارک باشه
م.ا: ممنونم
کوک: فردا برای نهار شما و پدرجان
و عروس داماد تشریف بیارین
م.ا: نه مزاحم نمیشیم
کوک: ناراحت میشما حتما بیاید
منتظرتون هستیم
م.ا: خب چون اصرار میکنی باشه
کوک: خوش آمدید
م.ا: خب من رفتم
کوک: به سلامت
ــــــــــــــــــــــــــــ
(بچه ها خودمم بخدا خیلی ناراحتم نزدیک الان گریم بگیره اخه خیلی دوستون دارم❤❤ کامنتای خوب خوب بزارید و بگید ناراحت نیستید تا خیالم راحت بشه گفتم نتم تموم شده بود واقعا متاسقم😭😭😭😭😭😓😓😓😓😓😓😓😓)
#کوک
#فیک
۱۲.۲k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.