حلقه های مافیا (part⁴⁶)
لیا:منم میام
کوک: نمیشه
لیا:میام
کوک:نه خطرناکه
دوتا لباس مشکی گرفت سمتم
لیا:بنظرت کدومو بپوشم؟!
کوک:لیا بسه!!!
لیا:اوپا تروخدا خب من که این همه تو این چهار سال آموزش دیدم
کوک:این یکی فرق میکنه
با حرص نگام کرد
لیا:باشه(حرصی)
فلش بک (۱ روز قبل)
کاغذو برداشتم و بازش کردم یه متن کوتاه توش نوشته بود:
جئون الان که داری این نامه رو میخونی معشوقه ی عزیزت پیش ماست تضمین نمیکنم ولی اگه فردا ساعت ۱۰:۳۰ شب تنها به این آدرس بیای شاید بتونی حداقل جنازشو با خودت ببری تاکید میکنم تنها
زمان حال
کت کوتاه چرمی و دستکشای چرمیمو پوشیدم (استایل کوک:استایل های بعد)
جونگ کوک:خب لیا من دیگ میرم
لیا:بدون ا.ت برنگردیااا
با حرفش استرس عجیبی به جونم افتاد سرمو انداختم پایین و باشه ای زیر لب گفتم شدیداً حس بدی داشتم مطمئنم کار لیانه فقط اگه یه تار مو از سر ا.ت کم شده باشه خواهرو مادرشو باهم…(اهم اهم) بیخیال این فکرا شدم از عمارت خارج شدم سوار لامبورگینی مشکیم شدم قرار بود تنها برم ولی با یه تیم ک شامل حرفه ای ترین افراد باند میشد هماهنگ کردم که ۷ مین بعد از اینکه من وارد انبار شدم وارد عمل شن راستش اون جمله ی تو نامه «حداقل بتونی جنازشو با خودت ببری» هرچند این اتفاق یبار برا مامانم افتاد اونموقع هم وقتی زنگ زدن یسری تهدیدات کردن ولی مامانم سالم بود فقط برا اینکه پیاز داغ قضیه رو زیاد کنن اینارو گفتن حتما واسه ا.ت هم همینطوره انقد فکرم درگیر بود که نفهمیدم کی رسیدم برخلاف تصوراتم که فک میکردم یه انباره درواقع یه مخروبه دور افتاده ی بیرون شهر بود آروم کلتمو از داشبورد ماشین درآوردم و گذاشتم تو جیب پشت شلوارم و پیاده شدم رفتم داخل…
ا.ت ویو
با بدن درد و سوزش زخم های صورتم چشمامو باز کردم که صدای کوک تو گوشم پیچید اول فکر کردم توهم زدم اما بعد اینکه چند بار صدام زدمطمئن شدم نمیتونستم تکون بخورم هنوز اتفاقایی ک تو این ۲۴ ساعت برام افتاده بود تو مغزم تکرار میشد و هربار بیشتر از قبل باعث میشد آرزوی مرگ کنم درحالی که صدای جونگ کوک تو این مخروبه اکو میشد مرد با استایل تیره که بخاطر ضعیف بودن چشمام تصویر محوی ازش رو میدیدم سمتم می اومد و نگران اسممو صدا میزد با اینکه چشمام تار میدید اما مطمئن بودم جونگ کوکه که با صدای شلیک گلوله حرکتش متوقف شد…
کوک: نمیشه
لیا:میام
کوک:نه خطرناکه
دوتا لباس مشکی گرفت سمتم
لیا:بنظرت کدومو بپوشم؟!
کوک:لیا بسه!!!
لیا:اوپا تروخدا خب من که این همه تو این چهار سال آموزش دیدم
کوک:این یکی فرق میکنه
با حرص نگام کرد
لیا:باشه(حرصی)
فلش بک (۱ روز قبل)
کاغذو برداشتم و بازش کردم یه متن کوتاه توش نوشته بود:
جئون الان که داری این نامه رو میخونی معشوقه ی عزیزت پیش ماست تضمین نمیکنم ولی اگه فردا ساعت ۱۰:۳۰ شب تنها به این آدرس بیای شاید بتونی حداقل جنازشو با خودت ببری تاکید میکنم تنها
زمان حال
کت کوتاه چرمی و دستکشای چرمیمو پوشیدم (استایل کوک:استایل های بعد)
جونگ کوک:خب لیا من دیگ میرم
لیا:بدون ا.ت برنگردیااا
با حرفش استرس عجیبی به جونم افتاد سرمو انداختم پایین و باشه ای زیر لب گفتم شدیداً حس بدی داشتم مطمئنم کار لیانه فقط اگه یه تار مو از سر ا.ت کم شده باشه خواهرو مادرشو باهم…(اهم اهم) بیخیال این فکرا شدم از عمارت خارج شدم سوار لامبورگینی مشکیم شدم قرار بود تنها برم ولی با یه تیم ک شامل حرفه ای ترین افراد باند میشد هماهنگ کردم که ۷ مین بعد از اینکه من وارد انبار شدم وارد عمل شن راستش اون جمله ی تو نامه «حداقل بتونی جنازشو با خودت ببری» هرچند این اتفاق یبار برا مامانم افتاد اونموقع هم وقتی زنگ زدن یسری تهدیدات کردن ولی مامانم سالم بود فقط برا اینکه پیاز داغ قضیه رو زیاد کنن اینارو گفتن حتما واسه ا.ت هم همینطوره انقد فکرم درگیر بود که نفهمیدم کی رسیدم برخلاف تصوراتم که فک میکردم یه انباره درواقع یه مخروبه دور افتاده ی بیرون شهر بود آروم کلتمو از داشبورد ماشین درآوردم و گذاشتم تو جیب پشت شلوارم و پیاده شدم رفتم داخل…
ا.ت ویو
با بدن درد و سوزش زخم های صورتم چشمامو باز کردم که صدای کوک تو گوشم پیچید اول فکر کردم توهم زدم اما بعد اینکه چند بار صدام زدمطمئن شدم نمیتونستم تکون بخورم هنوز اتفاقایی ک تو این ۲۴ ساعت برام افتاده بود تو مغزم تکرار میشد و هربار بیشتر از قبل باعث میشد آرزوی مرگ کنم درحالی که صدای جونگ کوک تو این مخروبه اکو میشد مرد با استایل تیره که بخاطر ضعیف بودن چشمام تصویر محوی ازش رو میدیدم سمتم می اومد و نگران اسممو صدا میزد با اینکه چشمام تار میدید اما مطمئن بودم جونگ کوکه که با صدای شلیک گلوله حرکتش متوقف شد…
۴.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.