عشق ویرانگر پارت۲۲
_منتظر یه جای خیلیییییی تاریک باش
°چرا باید از این هر...زه معذرت خواهی کنم
~هر..زه!! (پوزخند)اونکه مامان تو که با یه مرد زن دار وارد رابطه شده ....
یونا داشت حرف میزد که با سیلی که تهیونگ بهش زد خف ه شد یونا جیغی زد و روبه روی تهیونگ وایستاد تهیونگ دستشو تهدید وار بالا اورد و با صدای بلندی که تقریبا میشه گفت داد گفت
_یک دفعه یک دفعه دیگه اگه تو این خونه یا هرجای دیگه این حرفو بزنی من میدونم تو الانم از خونه من برو بیرون
یونا هم با داد گفت
~الان با من اینجوری حرف زدی به خاطر یه بچه گدا؟ از حرفت پشیمون میشی
تهیونگ پوزخندی زد و با دستش به سمت در اشاره کرد یونا با قدم های حرصی رفت بیرون تهیونگ اومد پیش کوک
_خوبی
کوک لبخندی زد و گفت
°اره داداش مگه اتفاقی افتاده
تهیونگ لبخند ملیحی زد اولین باری میبینم داره میخنده چه خوشگل میشه حیف که همش اخم میکنه
°خوب دیگه من میرم بیرون
داشت میرفت که وایستاد و من گفت
°تو نمیایی بریم بیرون
اومدم چیزی بگم که تهیونگ سریع تر از من گفت
_نه ایشون جایی تمیاد
°داداش ول کن دیگه زنتو همش حبس کردی تو این خونه زندان که نیست بریم دو سه ساعت دیگه میایم
_نه
کوک داد تقریبا بلندی زد و گفت
°تهیونگ
تهیونک با تعجب بهش نگاه کرد که یهو کوک تغییر مود داد و کیوت گفت
°داداشییییییییییی لطفاااااا نگاه کن این دختر افسردگی گرفته با اون حرفای یونا حالش خوب نیست
تهیونگ نگاهی به من کرد و
_نه
°اصلا تقصیر منه اجازه میپرسم
کوک اومد سمت منو دستمو گرفت و برد
_کوک گفتم نه
°تهیونگ اصلا بیا توهم بیا این دختر الان یه ماه اینجاست ولی هیچ جایی نرفته
راستش کوک راست میگفت تو این چند وقت تنها دلخوشیم این بود که برم تو حیاط عمارت و راه برم ولی اونم دیگه برام تکراری شده بود تهیونگ داشت فکر میکرد که کوک رفت سمتشو و حلش میداد سمت در
°نه و این حرفا در کار نیست بدو
تهیونگ مخالفت میکرد ولی کوک بردش سمت در و در باز کرد و بردش بیرون که یهو وایستاد و بهم نگاه کرد و گفت
°نکنه توهم میخوای مثل این اقای لجباز ناز کنی ؟
متعجب نگاهش کردم که متوجه حرفش شدم و خندم گرفت با خنده جوابشو داد
نه نه بریم
°افرین راه بیوفت
خواستم برم که نگاهم افتاد به لباسم یه تیشرت صورتی و یه شلوار مشکی که به درد بیرون نمیخورد وایستادم و رو به کوک که داشت میرفت گفتم
کوک من چند لحظه برم لباسام عوض کنم بعد میام
کوک بهم نگاهی انداخت و گفت
°باشه برو
رفتم اتاقم و با عجله به لباسام نگاه کردم الان چی بپوشم دستمو بردم سمت لباس سفید و پوشیدمش و موهامو باز گذاشتم و کفشای پاشنه بلند سفیدمو برداشتم و پوشیدم به خودم نگاه کردم خوب شده بودم رفتم سمت میز ارایشم و نشستم و یه رژ صورتی زدم که..
شرط
۱۸ ❤️
۳۵کامنت
°چرا باید از این هر...زه معذرت خواهی کنم
~هر..زه!! (پوزخند)اونکه مامان تو که با یه مرد زن دار وارد رابطه شده ....
یونا داشت حرف میزد که با سیلی که تهیونگ بهش زد خف ه شد یونا جیغی زد و روبه روی تهیونگ وایستاد تهیونگ دستشو تهدید وار بالا اورد و با صدای بلندی که تقریبا میشه گفت داد گفت
_یک دفعه یک دفعه دیگه اگه تو این خونه یا هرجای دیگه این حرفو بزنی من میدونم تو الانم از خونه من برو بیرون
یونا هم با داد گفت
~الان با من اینجوری حرف زدی به خاطر یه بچه گدا؟ از حرفت پشیمون میشی
تهیونگ پوزخندی زد و با دستش به سمت در اشاره کرد یونا با قدم های حرصی رفت بیرون تهیونگ اومد پیش کوک
_خوبی
کوک لبخندی زد و گفت
°اره داداش مگه اتفاقی افتاده
تهیونگ لبخند ملیحی زد اولین باری میبینم داره میخنده چه خوشگل میشه حیف که همش اخم میکنه
°خوب دیگه من میرم بیرون
داشت میرفت که وایستاد و من گفت
°تو نمیایی بریم بیرون
اومدم چیزی بگم که تهیونگ سریع تر از من گفت
_نه ایشون جایی تمیاد
°داداش ول کن دیگه زنتو همش حبس کردی تو این خونه زندان که نیست بریم دو سه ساعت دیگه میایم
_نه
کوک داد تقریبا بلندی زد و گفت
°تهیونگ
تهیونک با تعجب بهش نگاه کرد که یهو کوک تغییر مود داد و کیوت گفت
°داداشییییییییییی لطفاااااا نگاه کن این دختر افسردگی گرفته با اون حرفای یونا حالش خوب نیست
تهیونگ نگاهی به من کرد و
_نه
°اصلا تقصیر منه اجازه میپرسم
کوک اومد سمت منو دستمو گرفت و برد
_کوک گفتم نه
°تهیونگ اصلا بیا توهم بیا این دختر الان یه ماه اینجاست ولی هیچ جایی نرفته
راستش کوک راست میگفت تو این چند وقت تنها دلخوشیم این بود که برم تو حیاط عمارت و راه برم ولی اونم دیگه برام تکراری شده بود تهیونگ داشت فکر میکرد که کوک رفت سمتشو و حلش میداد سمت در
°نه و این حرفا در کار نیست بدو
تهیونگ مخالفت میکرد ولی کوک بردش سمت در و در باز کرد و بردش بیرون که یهو وایستاد و بهم نگاه کرد و گفت
°نکنه توهم میخوای مثل این اقای لجباز ناز کنی ؟
متعجب نگاهش کردم که متوجه حرفش شدم و خندم گرفت با خنده جوابشو داد
نه نه بریم
°افرین راه بیوفت
خواستم برم که نگاهم افتاد به لباسم یه تیشرت صورتی و یه شلوار مشکی که به درد بیرون نمیخورد وایستادم و رو به کوک که داشت میرفت گفتم
کوک من چند لحظه برم لباسام عوض کنم بعد میام
کوک بهم نگاهی انداخت و گفت
°باشه برو
رفتم اتاقم و با عجله به لباسام نگاه کردم الان چی بپوشم دستمو بردم سمت لباس سفید و پوشیدمش و موهامو باز گذاشتم و کفشای پاشنه بلند سفیدمو برداشتم و پوشیدم به خودم نگاه کردم خوب شده بودم رفتم سمت میز ارایشم و نشستم و یه رژ صورتی زدم که..
شرط
۱۸ ❤️
۳۵کامنت
۷.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.