Part11

کالیسی:امروز صبح وقتی از پیش کارآگاه برمیگشتم دیدم که داشتی به سمت اون میرفتی ...هر دومون میدونیم که با زود فهمیدن راز دو خاندان آزاد میشیم یا از خانواده ترد میشم که این راز بزرگ بین مردم پخش نشه!
کوک:هدفت چیه(جدی)
کالیسی:.........
کوک:............
کوک:دست در دست هم دیگه وارد عمارت شدیم همه خدمه در تعجب بودن وارد سالون شدیم که همه بلند شدن
پدرامون با دیدن ما شوکه شده بودن در تعجب بودن شاید برای این که هر دومون یک ساعت پیش ساز مخالف میزدیم ولی ...
کوک:این ازدواج رو قبول میکنیم
کالیسی:عروسی هر چه زود تر باید گرفته حوصله اعدا و اطفالاتونو ندارم(بی حوصله و جدی)
پ/ک:ولی شما تا یک ساعت پیش...
کوک:به هرحال!
کالیسی:مگه اینو نمیخاستید!(روبه پدرش با بی حس ترین حالت ممکن)
پ/کا:بخاطر فهمیدن راز بزرگه نه!(پوزخند)
پ/ک:اگه به خاطر این باشه باید بگم سخت در اشتباهید! بهتره خوب فکر کنید!
کوک:تا یک ساعت پیش داشتید برای قبول کردن منتمون رو میکشیدید الان که قبول کردیم میگید خوب فکرامونو بکنیم؟
&جمع توی سکوت رفت
کالیسی:از اون جایی که عروسی نمیخوام ی عقد ساده میگیریم(بغض و غرور)
کوک:با حرفی که شنیدم به گوشام اعتماد نکردم به سمتش برگشتم یعنی چی عروسی نمیخواد!
کوک:اما
کالیسی:در هر صورت این وصلت توافقی و قرار دادیه !و عشقی توش نیس که بخاطرش بریز و بپاش کنیم!
هرچه زود تر ی عقد ساده بگیریم و تموم بشه بره!
شبتون بخیر...(با صدای بغض)