پارت ۵۳ (برادر خونده)
از زبان سورا: جرعت بیرون رفتن نداشتم میترسیدم با جونگ کوک روبه رو شم وای خدا دیشب اون منو بوسید گفت دوستم داره با یاد اوری حرفای دیشبش لبخند رو لبام نقش بست حالا مطمئن شدم اونم منو دوست داره حالا واقعن میتونم به این عشق به عنوان یه عشق دوطرفه نگاه کنم منم پس نباید استرس داشته باشم ممکنه اون رفته کمپانی اره اون همیشه زودتر میره برای اخرین بار خودمو تو اینه دیدم خوب وقته رفتنه از اتاق خارج شدم و با قدم های اهسته و بی صدا از خونه زدم بیرون در خونه رو اروم بستمو نفس عمیقی کشیدمو راه خودمو تا رسیدن به کمپانی پیش گرفتم همه چی تا اینجا که عادی و خوب بود با صدای بوق یه ماشین که همش پشت سرهم بوق میزد برگشتمو به پشت سرم نگاه کردم یه ماشین مدل بالا رنگ مشکی بود شیشه های ماشینشو پایین داد با تعجب به قیافه ی جونگ کوک که با پوزخند نگام میکرد گفتم : تو نرفتی هنوز جونگ کوک:منتظر تو بودم ولی انگار تو منو فراموش کردی _هاا منتظر من بودی ولی من عجله داشتم جونگ کوک:نمی خوای سوار شی _نه من پیاده میرم
جونگ کوک با یه اخم کیوت گفت:ولی من دوست ندارم عشقم پیاده بره یه لحظه دهنم باز موند هیچوقت این حرفارو ازش نشنیده بودم ولی ازش توقعی هم نداشتم اینجوری صدام بزنه و بگه جونگ کوک اروم خندید و گفت:بیا دیگه نکنه میخوای به زور سوارت کنم _نه نه نیازی نیست خودم سوار میشم در ماشینشو باز کردم و سوار شدم جونگ کوک:خوب بریم _اوهوم برو به دستش که رو فرمون بود و با خیال راحت و ریلکس رانندگی میکرد زل زدم تا حالا از این زاویه بهش زل نزدم وای خدا چه جذاب میشه لنتی اینجوری جونگ کوک:به چی زل زدی هول کرده بودم سرمو به یه ور دیگه چوخوندمو خودمو مشغول یه کار دیگه کردم جونگ کوک :نگفتی که _به هیچی به بیرون جونگ کوک:الانو که نمیگم چند لحظه پیشو میگم _هیچی وللش جونگ کوک خندیدو گفت:اوکی ولی تا عمر دارم اون بوسه رو از یادم نمی برم اخم کردمو گفتم :خیلی منحرفی جونگ کوک خندیدوگفت: خودم اینو میدونم _خداروشکر چند متر عقب تر از کمپانی جونگ کوک منو پیاده کرد ولی خودش با ماشین دنبالم میومد هنوز جوری که جلب توجه نباشه
از زبان جونگ کوک : وارد کمپانی شدم سورا رفته سر کارش منم واسه کنسرتی که امروز داشتیم باید واسه گریم اماده میشدم وارد اتاق گریم شدم پسرا اونجا بودن بلند به همشون سلام دادمو روی یکی از صندلی ها نشستم بعد از تموم شدن گریم سوار ماشین کمپانی شدیم روی یکی از صندلی ها که نزدیک پنجره بود نشستم کنارم تهیونگ نشسته بود مشغول موبایلش بود از دور به صفحه موبایلش نگاه کردم داشت واسه خودش بازی دانلود میکرد عااا بازیشو خوب می شناختم یه مدت خیلی ازش استفاده کردم ولی متاسفانه مجبور شدم حذفش کنم چقدر باهاش خاطره دارم تهیونگ برگشت با تعجب بهم نگاه کردو گفت:یاااا چیکار میکنی خندیدمو گفتم:هیچی من اون بازیو میشناسم تهیونگ:سرت تو گوشی من بود _نه فقد چشمم خورد بهش تهیونگ:اره جون سورا _یااا جون سورا رو قسم نخور تهیونگ با خنده ی شیطانی نگام کردو گفت:چراا _چرا نداره تهیونگ:مبارکه اعتراف کردی _چی میگی اعتراف چیه تهیونگ :عااا شوخی نکن امروز اونقدر سر حال و خوشحال بودی که معلوم بود خبراییه تازه من که میدونم چرا از من قایم میکنی _باشه اصن حرف تو درست خیالت راحت شده تهیونگ:میدونستم ایول پسرعاا ببینم پس کی مارو واسه غذا مهمون میکنی
جونگ کوک با یه اخم کیوت گفت:ولی من دوست ندارم عشقم پیاده بره یه لحظه دهنم باز موند هیچوقت این حرفارو ازش نشنیده بودم ولی ازش توقعی هم نداشتم اینجوری صدام بزنه و بگه جونگ کوک اروم خندید و گفت:بیا دیگه نکنه میخوای به زور سوارت کنم _نه نه نیازی نیست خودم سوار میشم در ماشینشو باز کردم و سوار شدم جونگ کوک:خوب بریم _اوهوم برو به دستش که رو فرمون بود و با خیال راحت و ریلکس رانندگی میکرد زل زدم تا حالا از این زاویه بهش زل نزدم وای خدا چه جذاب میشه لنتی اینجوری جونگ کوک:به چی زل زدی هول کرده بودم سرمو به یه ور دیگه چوخوندمو خودمو مشغول یه کار دیگه کردم جونگ کوک :نگفتی که _به هیچی به بیرون جونگ کوک:الانو که نمیگم چند لحظه پیشو میگم _هیچی وللش جونگ کوک خندیدو گفت:اوکی ولی تا عمر دارم اون بوسه رو از یادم نمی برم اخم کردمو گفتم :خیلی منحرفی جونگ کوک خندیدوگفت: خودم اینو میدونم _خداروشکر چند متر عقب تر از کمپانی جونگ کوک منو پیاده کرد ولی خودش با ماشین دنبالم میومد هنوز جوری که جلب توجه نباشه
از زبان جونگ کوک : وارد کمپانی شدم سورا رفته سر کارش منم واسه کنسرتی که امروز داشتیم باید واسه گریم اماده میشدم وارد اتاق گریم شدم پسرا اونجا بودن بلند به همشون سلام دادمو روی یکی از صندلی ها نشستم بعد از تموم شدن گریم سوار ماشین کمپانی شدیم روی یکی از صندلی ها که نزدیک پنجره بود نشستم کنارم تهیونگ نشسته بود مشغول موبایلش بود از دور به صفحه موبایلش نگاه کردم داشت واسه خودش بازی دانلود میکرد عااا بازیشو خوب می شناختم یه مدت خیلی ازش استفاده کردم ولی متاسفانه مجبور شدم حذفش کنم چقدر باهاش خاطره دارم تهیونگ برگشت با تعجب بهم نگاه کردو گفت:یاااا چیکار میکنی خندیدمو گفتم:هیچی من اون بازیو میشناسم تهیونگ:سرت تو گوشی من بود _نه فقد چشمم خورد بهش تهیونگ:اره جون سورا _یااا جون سورا رو قسم نخور تهیونگ با خنده ی شیطانی نگام کردو گفت:چراا _چرا نداره تهیونگ:مبارکه اعتراف کردی _چی میگی اعتراف چیه تهیونگ :عااا شوخی نکن امروز اونقدر سر حال و خوشحال بودی که معلوم بود خبراییه تازه من که میدونم چرا از من قایم میکنی _باشه اصن حرف تو درست خیالت راحت شده تهیونگ:میدونستم ایول پسرعاا ببینم پس کی مارو واسه غذا مهمون میکنی
۱۱۹.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.