(عاشق غریب)
(عاشق غریب)
پارت ۲۸
از زبان باران
طبق عادتش پاش رو انداخت رو پاش....
_خب نمیخوای بگی؟
دیگه داشتم دیوونه میشدم....هیچکس به من نمیگه چی شده و از من دلیل و جواب هم میخوان....دیگه حوصله نداشتم....نالیدم:
_مهرشاد من نمیدونم در مورد چی حرف میزنی و هیچ جوابی ندارم به تو بدم....امروز خیلی خسته شدم میرم یه چرت بزنم
_بشین سر جات
پاشدم که با صدای توبیخگرانش کوبیده شدم سرجام...با حرص به چشمام زل زد...این امروز چشه؟؟
_باران من چیزی برات کم گذاشتم؟؟؟
چی بگم؟بگم عشق؟محبت؟عاطفه؟بغل؟کدوم و بگم؟؟به ناچار گفتم:
_نه
_پس چرا این کار رو کردی؟؟
این مرد آخر منو تیمارستانی میکنه...
یا حرص گفتم:
_کدوم کار؟؟مهرشاد منو اسکل کردی؟؟؟
_خوب گوش کن....برای هانا دیروز یه دست بند خریدیم....شب اونو گذاشت تو کشوی اتاقمون و وقتی پاشدیم نبود....هانا میره و اتاق تو رو میگرده و بله....اونجا پیداش میکنه
با هر حرفی که میزد احساس میکردم دود داره از شرم بلند میشه.... اون غلط میکنه بدون اجازه بیاد تو اتاقم ....این همه دزدی دزدی قضیش این بود؟؟؟من حتی دستبند هانا رو ندیده بودم...اصلا نمیدونم کدومو دستبدنش و میگه از بس دستنبد و از این جور چیزا داره....باورم نمیشه شوهرم داره به من تهمت دزدی میزنه....
_مهرشاد من کاری نکردم....چرا اینجوری فکر میکنی؟؟؟خودت دستنبد و تو اتاق من دیدی؟؟؟
_نه...وقتی هانا میگه تو اتاقت پیدا کرده یعنی اونجا بوده
_نبوده
_بگو چرا؟
آخر من یا خودمو آتیش میزنم یا این هانا رو....وقتی من هیچ چیز ندزدیدم باید دلیل چیو بگم؟؟پاشدم و از استرس کل اتاق رو قدم برادشتم....من چطوری باید ثابت کنم کار من نبوده....آها دوربینا....ایدم رو به زبون آوردم...
_کار من نبوده میتونی دوربین هارو چک کنی؟؟
_باران منو امروز به اندازه ی کافی سگ کردی....
انشگت اشارش رو به نشونه ی تهدید آورد بالا و ادامه داد:
_فقط...فقط وای به حالت ببینم دروغ میگی....
با همون انشگت به خونه اشاره کرد....
_وگرنه اینو رو سرت آوار میکنم
زیرلب گفت:
_همینم مونده بگن زن مهرشاد دزده
به جای خالیش خیره شدم...فکرم خوب بود....الان میفهمه که من هیچ تقصیری ندارم....فقط دلم برای هانا میسوزه....من سر یه دروغ کوچیک که گفتم با خیاط حرف زدم کل اتاق و به خاک نشوند حالا خدا به داد اون برسه....
#عاشق
#عاشقانه
#رمان
پارت ۲۸
از زبان باران
طبق عادتش پاش رو انداخت رو پاش....
_خب نمیخوای بگی؟
دیگه داشتم دیوونه میشدم....هیچکس به من نمیگه چی شده و از من دلیل و جواب هم میخوان....دیگه حوصله نداشتم....نالیدم:
_مهرشاد من نمیدونم در مورد چی حرف میزنی و هیچ جوابی ندارم به تو بدم....امروز خیلی خسته شدم میرم یه چرت بزنم
_بشین سر جات
پاشدم که با صدای توبیخگرانش کوبیده شدم سرجام...با حرص به چشمام زل زد...این امروز چشه؟؟
_باران من چیزی برات کم گذاشتم؟؟؟
چی بگم؟بگم عشق؟محبت؟عاطفه؟بغل؟کدوم و بگم؟؟به ناچار گفتم:
_نه
_پس چرا این کار رو کردی؟؟
این مرد آخر منو تیمارستانی میکنه...
یا حرص گفتم:
_کدوم کار؟؟مهرشاد منو اسکل کردی؟؟؟
_خوب گوش کن....برای هانا دیروز یه دست بند خریدیم....شب اونو گذاشت تو کشوی اتاقمون و وقتی پاشدیم نبود....هانا میره و اتاق تو رو میگرده و بله....اونجا پیداش میکنه
با هر حرفی که میزد احساس میکردم دود داره از شرم بلند میشه.... اون غلط میکنه بدون اجازه بیاد تو اتاقم ....این همه دزدی دزدی قضیش این بود؟؟؟من حتی دستبند هانا رو ندیده بودم...اصلا نمیدونم کدومو دستبدنش و میگه از بس دستنبد و از این جور چیزا داره....باورم نمیشه شوهرم داره به من تهمت دزدی میزنه....
_مهرشاد من کاری نکردم....چرا اینجوری فکر میکنی؟؟؟خودت دستنبد و تو اتاق من دیدی؟؟؟
_نه...وقتی هانا میگه تو اتاقت پیدا کرده یعنی اونجا بوده
_نبوده
_بگو چرا؟
آخر من یا خودمو آتیش میزنم یا این هانا رو....وقتی من هیچ چیز ندزدیدم باید دلیل چیو بگم؟؟پاشدم و از استرس کل اتاق رو قدم برادشتم....من چطوری باید ثابت کنم کار من نبوده....آها دوربینا....ایدم رو به زبون آوردم...
_کار من نبوده میتونی دوربین هارو چک کنی؟؟
_باران منو امروز به اندازه ی کافی سگ کردی....
انشگت اشارش رو به نشونه ی تهدید آورد بالا و ادامه داد:
_فقط...فقط وای به حالت ببینم دروغ میگی....
با همون انشگت به خونه اشاره کرد....
_وگرنه اینو رو سرت آوار میکنم
زیرلب گفت:
_همینم مونده بگن زن مهرشاد دزده
به جای خالیش خیره شدم...فکرم خوب بود....الان میفهمه که من هیچ تقصیری ندارم....فقط دلم برای هانا میسوزه....من سر یه دروغ کوچیک که گفتم با خیاط حرف زدم کل اتاق و به خاک نشوند حالا خدا به داد اون برسه....
#عاشق
#عاشقانه
#رمان
۲.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.