بهترین اتفاق زندگیم
پارت3
ته:یوجو به هانجی درست حرف بزن
یوجو:باشه
ببخشید هانجی
هانجی: اشکالی نداره
ببخشید من یه لحظه برم
شروع مکالمه(هانجی/هانی&)
/سلام هانی
&سلام داداشی دلم برات تنگ شده کجایی
/رفتم بیرون ولی زودی بر میگردم
&باشه پس وقتی رسیدی زنگ بزن
/اوکی بای
&بای
پایان مکالمه
یوجو:کی بود
هانجی: یا جد سادات چی شده
یوجو: اون کی بود بهش میگفتی هانی
هانجی:دوست دخترم
چی شده حسودیت گل کرده
یوجو:نه اصلا
میخواستم بگم امشب دلم میخواد خونه مامان بابام باشم
جنی: داداشی ما داریم میایم اونجا
یجی;بعد تو میخوای بیای خونه ما
هانجی: خب یجی و جنی میان پس دیگه نمیتوانی بری
یوجو: اصلا ولش کن من خوابم میاد
هانجی:باشه بریم
خداحافظ خانواده کیم خداحافظ خانواده جئون
همه: بای
.رسیدن خونه.
هانجی:یوجو برو بخواب من میخوام به هانی زنگ بزنم
یوجو:باشه
خب به من چه(داره از حسودی میترکه)
هانجی: سلام ...میگم ما برگشتیم....چی.....باشه
یوجو نخواب خانوادم دارن میان
یجی:هانی هم میاد
هانجی: اره میاد
.رسیدن خانواده هانجی.
اقای جانگ:سلام هانی
او یجی و جنی هم اینجانب
هانجی: یوجو نمیخوای بیای(داد)
یوجو:نه من خوابم میاد نارنجی(داد)
هانجی:باشه کوالا
یجی:نارنجی من رو داداشم حساسم درست صحبت کن
هانی:کوچولو هواست باشه منم رو داداشم حساسم پس خفه
یه سیلی به یجی زد
هانجی: هانی این چه کاری بود کردی
جنی: بسه تو خواهر منو میزنی
هانی: اره بیا توهم میزنم
جنی هم زد
خانم جانگ:هانی اینجوری نکن
هانجی: یجی جنی خوبین
یجی:اصلا ما میریم پیش داداشمون
دویدن رفتن پیش یوجو
یوجو:یجی و جنی چی شده
جنی: هانی یا همون خواهر هانجی زدمون
طلسم یوجو میشکنه و دم درمیاره و گوشاش پیدا میشه موهاشم نارنجی سفید میشه
یجی: داداشی اروم باش
یوجو: حالم خوبه بیا بریم بیرون ببینم کی هست
رفتن دم پله ها
یوجو: هانی کی هست
هانی:منم
یوجو: چرا رو خواهرام دست بلند کردی
هانی: چون زیادی پیش داداشمن و به داداشم میگن نارنجی
یوجو:خب من بهشون گفتم بگن
هانی:بگو ببینم چند سالتونه
یوجو:18
یجی:18
جنی:18
هانی:خب که چی
یوجو: هوی نارنجی خواهر چند سالشه
هانجی: نارنجی نه و هانجی
خواهر من 20 سالشه
راستی موهات چرا این رنگیه
یجی:طلسم شکسته
هانجی: چه طلسمی
یوجو: تبدیل به روباه
ببین
کلاهشو ور می داره
خانم جانگ:ببینم تو پسر جانگ اتی
یوجو: بله خب که چی
یجی: داداش با ادب باش
خانم جانگ:عزیزم ببین من میدونستم وارث خاندان جانگ دوتا خواهر کوچیک تر داره
هانی: مامان چی شده
خانم جانگ: دخترم یادته بهت گفتم رئیس خاندان ما دوتا خواهر داره
یوجو همون پسره هست
هانی:
خمارییییییییییییی
ته:یوجو به هانجی درست حرف بزن
یوجو:باشه
ببخشید هانجی
هانجی: اشکالی نداره
ببخشید من یه لحظه برم
شروع مکالمه(هانجی/هانی&)
/سلام هانی
&سلام داداشی دلم برات تنگ شده کجایی
/رفتم بیرون ولی زودی بر میگردم
&باشه پس وقتی رسیدی زنگ بزن
/اوکی بای
&بای
پایان مکالمه
یوجو:کی بود
هانجی: یا جد سادات چی شده
یوجو: اون کی بود بهش میگفتی هانی
هانجی:دوست دخترم
چی شده حسودیت گل کرده
یوجو:نه اصلا
میخواستم بگم امشب دلم میخواد خونه مامان بابام باشم
جنی: داداشی ما داریم میایم اونجا
یجی;بعد تو میخوای بیای خونه ما
هانجی: خب یجی و جنی میان پس دیگه نمیتوانی بری
یوجو: اصلا ولش کن من خوابم میاد
هانجی:باشه بریم
خداحافظ خانواده کیم خداحافظ خانواده جئون
همه: بای
.رسیدن خونه.
هانجی:یوجو برو بخواب من میخوام به هانی زنگ بزنم
یوجو:باشه
خب به من چه(داره از حسودی میترکه)
هانجی: سلام ...میگم ما برگشتیم....چی.....باشه
یوجو نخواب خانوادم دارن میان
یجی:هانی هم میاد
هانجی: اره میاد
.رسیدن خانواده هانجی.
اقای جانگ:سلام هانی
او یجی و جنی هم اینجانب
هانجی: یوجو نمیخوای بیای(داد)
یوجو:نه من خوابم میاد نارنجی(داد)
هانجی:باشه کوالا
یجی:نارنجی من رو داداشم حساسم درست صحبت کن
هانی:کوچولو هواست باشه منم رو داداشم حساسم پس خفه
یه سیلی به یجی زد
هانجی: هانی این چه کاری بود کردی
جنی: بسه تو خواهر منو میزنی
هانی: اره بیا توهم میزنم
جنی هم زد
خانم جانگ:هانی اینجوری نکن
هانجی: یجی جنی خوبین
یجی:اصلا ما میریم پیش داداشمون
دویدن رفتن پیش یوجو
یوجو:یجی و جنی چی شده
جنی: هانی یا همون خواهر هانجی زدمون
طلسم یوجو میشکنه و دم درمیاره و گوشاش پیدا میشه موهاشم نارنجی سفید میشه
یجی: داداشی اروم باش
یوجو: حالم خوبه بیا بریم بیرون ببینم کی هست
رفتن دم پله ها
یوجو: هانی کی هست
هانی:منم
یوجو: چرا رو خواهرام دست بلند کردی
هانی: چون زیادی پیش داداشمن و به داداشم میگن نارنجی
یوجو:خب من بهشون گفتم بگن
هانی:بگو ببینم چند سالتونه
یوجو:18
یجی:18
جنی:18
هانی:خب که چی
یوجو: هوی نارنجی خواهر چند سالشه
هانجی: نارنجی نه و هانجی
خواهر من 20 سالشه
راستی موهات چرا این رنگیه
یجی:طلسم شکسته
هانجی: چه طلسمی
یوجو: تبدیل به روباه
ببین
کلاهشو ور می داره
خانم جانگ:ببینم تو پسر جانگ اتی
یوجو: بله خب که چی
یجی: داداش با ادب باش
خانم جانگ:عزیزم ببین من میدونستم وارث خاندان جانگ دوتا خواهر کوچیک تر داره
هانی: مامان چی شده
خانم جانگ: دخترم یادته بهت گفتم رئیس خاندان ما دوتا خواهر داره
یوجو همون پسره هست
هانی:
خمارییییییییییییی
۲.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.