من همان آغازم
من همان آغازم
تو بیاندیش به من
تومرادوست بدار
توبه پایان نیاندیش هرگز
که من آن نقطهِ دوست داشتنم
چه کسی می داند
که پس ازشب سحری میشود
آیا بازهم
که نفس پشت نفس می آید
که دوباره خورشید
زپس پنجره باز هم مرا
میپاید
چه کسی میداند
که جهان بازمرا می خواهد
فصلها می آیند
ابرها برسرمن میبارند؟!
من دوباره
هفت سین خواهم چید!! چشم من
بازتو"را
بازتو"را
خواهددید؟!
چه کسی می داند
که کجانقطه پایان
من است
تومرادوست بدار
شایدامروزهمان نقطه اخرباشد...
.
.
.
.
تو بیاندیش به من
تومرادوست بدار
توبه پایان نیاندیش هرگز
که من آن نقطهِ دوست داشتنم
چه کسی می داند
که پس ازشب سحری میشود
آیا بازهم
که نفس پشت نفس می آید
که دوباره خورشید
زپس پنجره باز هم مرا
میپاید
چه کسی میداند
که جهان بازمرا می خواهد
فصلها می آیند
ابرها برسرمن میبارند؟!
من دوباره
هفت سین خواهم چید!! چشم من
بازتو"را
بازتو"را
خواهددید؟!
چه کسی می داند
که کجانقطه پایان
من است
تومرادوست بدار
شایدامروزهمان نقطه اخرباشد...
.
.
.
.
۱۲۰
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.