لیسا همینطور که کش میومد گفت:آره موافقم. اینهمه دارم باشگ
لیسا همینطور که کش میومد گفت:آره موافقم. اینهمه دارم باشگاه میرم اونوقت نتونم چیونگو بگیرم؟
جونکوک:من جیمینو میگیرم تو هم رزی رو
لیسا :قبوله.و مثل برق میدوئن به سمت حیاط و از خونه خارج میشن
جیسو:مراقب باشین!
جونکوک:هستیم
لیسا:جیمین رفت سمت پارکینگ
جونکوک:جیمینااااااااااااا
لیسا:آفرین برو پارش کن. خب... چهیونگا!
کجایی
رزی نفس نفس زنان پمپ آب قایم شده بود که لیسا میره سمتش و اونم به سمت پارکینگ فرار میکنه.
جیمین تو پارکینگ پشت ماشین وایساده بود و وقتی جونکوک میرفت راست اون میرفت چپ
جونکوک:جیمین فقط کافیه تسلیم شی و اون موبایل رو بدی من.
جیمین:هرگز تو که میدونی یه جدای هرگز تسلیم نمیشه. که یکهو رزی درحال دویدن میاد سمتش و دستش رو میکشه و میدوونه دنبالش
جیمین :چهیونگاااااا کجاااا میریییی؟؟؟
رزی:اومدم نجاتت بدم دیگه اسکل، داریم میریم بالا پشت بوم
جونکوک:بالاخره میگیریمتونننن
لیسا:آره پس چرا فرار میکنین. تو از راه پله ی راست برو من از چپ اوکی؟
جونکوک:حله
میرسن بالا پشت بودم، دیوار های بالا پشت بوم خیلی بلند بود و یه اتاقک داشت رزی رفت پشت اون اتاقک و قایم شد و جیمین هم رفت پشت جعبه های خاک که روی هم انباشته شده بودن قایم شد
جونکوک:جیمین شاید اگه الان بیای دیگه نزنمت. جیمین که استرس داشت سرفه کرد و جونکوک شنید خواست فرار کنه که جونکوک به سرعت بلندش کرد و گذاشتش رو کولش. جیمین هی به کمرش مشت میزد اما واسه ی جونکوک مثل گاز پشه بود و درد نداشت
لیسا:رزی.واقعا از تو انتظار نداشتم آخه پشت اتاقک؟ با ۲۳ سال سن جای بهتری تو ذهنت نبود؟. و میره و دستش رو میزاره روی کتف رزی و فشار میده و میگه:فقط موبایل رو بده
رزی:آخه اآیییی باشه وحشی بیا بریم تو خونست. لیسا دستش که رو کتف رزی بود رو برمیداره و مثل کوک میزاره رو کولش
جونکوک در حال پایین رفتن از پله ها میگه:با اینکه منو تو زیاد باهم دعوا میکنیم واقعا گروه خوبی هستیم
رزی:آره واقعا باید از شما دوتا کنار هم ترسید
جونکوک:من جیمینو میگیرم تو هم رزی رو
لیسا :قبوله.و مثل برق میدوئن به سمت حیاط و از خونه خارج میشن
جیسو:مراقب باشین!
جونکوک:هستیم
لیسا:جیمین رفت سمت پارکینگ
جونکوک:جیمینااااااااااااا
لیسا:آفرین برو پارش کن. خب... چهیونگا!
کجایی
رزی نفس نفس زنان پمپ آب قایم شده بود که لیسا میره سمتش و اونم به سمت پارکینگ فرار میکنه.
جیمین تو پارکینگ پشت ماشین وایساده بود و وقتی جونکوک میرفت راست اون میرفت چپ
جونکوک:جیمین فقط کافیه تسلیم شی و اون موبایل رو بدی من.
جیمین:هرگز تو که میدونی یه جدای هرگز تسلیم نمیشه. که یکهو رزی درحال دویدن میاد سمتش و دستش رو میکشه و میدوونه دنبالش
جیمین :چهیونگاااااا کجاااا میریییی؟؟؟
رزی:اومدم نجاتت بدم دیگه اسکل، داریم میریم بالا پشت بوم
جونکوک:بالاخره میگیریمتونننن
لیسا:آره پس چرا فرار میکنین. تو از راه پله ی راست برو من از چپ اوکی؟
جونکوک:حله
میرسن بالا پشت بودم، دیوار های بالا پشت بوم خیلی بلند بود و یه اتاقک داشت رزی رفت پشت اون اتاقک و قایم شد و جیمین هم رفت پشت جعبه های خاک که روی هم انباشته شده بودن قایم شد
جونکوک:جیمین شاید اگه الان بیای دیگه نزنمت. جیمین که استرس داشت سرفه کرد و جونکوک شنید خواست فرار کنه که جونکوک به سرعت بلندش کرد و گذاشتش رو کولش. جیمین هی به کمرش مشت میزد اما واسه ی جونکوک مثل گاز پشه بود و درد نداشت
لیسا:رزی.واقعا از تو انتظار نداشتم آخه پشت اتاقک؟ با ۲۳ سال سن جای بهتری تو ذهنت نبود؟. و میره و دستش رو میزاره روی کتف رزی و فشار میده و میگه:فقط موبایل رو بده
رزی:آخه اآیییی باشه وحشی بیا بریم تو خونست. لیسا دستش که رو کتف رزی بود رو برمیداره و مثل کوک میزاره رو کولش
جونکوک در حال پایین رفتن از پله ها میگه:با اینکه منو تو زیاد باهم دعوا میکنیم واقعا گروه خوبی هستیم
رزی:آره واقعا باید از شما دوتا کنار هم ترسید
۲.۲k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.