ندیمه عمارت p:⁹⁵
با سر تایید کرد و از کنارم رد شد...
وارد اتاق که شدم سرماش تا استخونم نفوذ کرد...باید سریع تر یکی و میارودم سیستم گرمایشی این اتاق درست کنه وگرنه کارم زاره!...
با این وضع و ابی که از سر و صورتم چکه میکرد تصمیم گرفتم یه دوش اب گرم بگیرم...بعد از دوشی که هر لحظه اش فکرم پرت اتفاق های چند ساعت پیش میکرد...جلوی اینه نشستم و مشغول خشک کردن موهام شدم...صدای خنده هاش هنوز توی مغزم اکو میشد و نمیزاشت تمرکز داشته باشم..از حرص چشم بستم که چهره خندونش پشت پلکم ظاهر شد...چقد دلم ضعف میرفت واسه این خنده ها...اون لحظه دلم میخواست برم محکم بغلش کنمو اون موقع بیوفتم توی اب...چشم باز کردم و از جا پاشدم فکر به ا/ت فقط باعث میشد مغزم داغ کنه...سمت تخت رفتم تا بالشتی که امروز کش رفتمو بودمو بو کنم خودمو انداختم رو تخت که با صدای باز شدن یه دفعه ای در هول کردم و از تخت افتادم زمین....دستمو تکیه کردم و نیم خیز شدم با اخم سرم که خورده بود زمین و ماساژ دادم...
جونگ کوک:ببخشید باید در میزدم؟
نگاهی بهش کردم که ابرویی به معنی ندونستن بالا انداخت...بلند شدم و روی تخت نشستم...همونطور که به دستگیره در اویزون بود گفت:درد میکنه؟...الاهیی...بیام بوس کنم خوب شه؟...
دستگیره در و ول کرد و جدی جدی سمتم اومد...
تهیونگ:سمتم بیای زدم تو دهنت...
همونجا از خنده ریسه رفت و گفت:پاشو بیا بریم شام بخوریم خوب بشه...
تهیونگ:برو من میام
مشکوک نگام کرد و قیافشو کج کرد...همزمان با بیرون رفتن غر میزد:پختیم از گرما...مگه تابستون تموم نشد...چرا اتقد گرمه پس...
با دور شدنش صداش کم کم قطع شد...دستمو از روی پیشونیم برداشتم و خیره بالش شدم...نمیدونم جیمین چطوری و با چه ترفندی ا/ت و اینجا اورد...اما حضورش دلمو گرم میکرد...
(ا/ت)
استکان چایی برداشتم و به مبل تکیه دادم...
جین:اینا مدارکین که نشون میده تصادف اخیر اتفاقی نبوده و قصداً و تهت نظر کسی انجام شده...
تعدادی کاغذ روی میز سر داد که جیمین سمت خودش چرخوند و شروع به خوندنش کرد..
جین:سعی کردم رد ماشین و بزنم اما اون حوالی دوربین کار نشده بود.. ولی چون ورودی جاده مستقیما به بزرگ راه میخورد تونستم به دوربین های کنترل سرعت دسترسی پیدا کنم و چند تا ماشین با سرعت های غیر عادی و ظاهر متفاوت شناسایی کنم...
از توی پوشه ای که دستش بود چند تا عکس در اورد و سمت تهیونگ گرفت...
جین:میتونی شناسایی کنی؟
تهیونگ سری تکون دادوعکس ها رو دست گرفت...با دقت دونه دونه نگاهشون میکرد..دستم دور فنجون چاییم پیچیده بود ودیگ هیچ میلی برای خوردنش نداشتم...هممون خیره به عکس العمل تهیونگ بودم اما تنها واکنشش اخم ریزی بین پیشونیش بود...طولی نکشید که یکی از عکس ها رو بیرون کشید...چشم ریز کرد و عمیق نگاش میکرد...اروم از جاش بلند شد و سمت هایون رفت...جلوش روی زانو نشست و عکس و سمتش گرفت و گفت:نظر تو چیه؟...همونه؟
هایون اما با تردید نگاهی به تهیونگ کرد و عکس ازش گرفت با نگاه اول چشماش درشت شد و گفت:اره خودشه...
با تایید هایون لیوان چایی از دستم سر خورد و جلوی پام خورد شد...هین بلندی کشیدم و بالافاصله خم شدم تا جمعش کنم...اما یونجی سریع تر دستمو گرفت و کنار خودش نشوند...
کنار گوشم اروم زمزمه کرد :اروم باش دختر...همه چی درست میشه...ارومم
قبل از اینکه واکنشی به حرفای یونجی بدم چشمم به تهیونگ که جلوی پام خم شده بود افتاد...با دقت دست و پامو نگاه میکرد و وقتی دید اتفاقی برام نیوفتاد بلند شد و اسم یکی از خدمتکارا رو صدا زد...
تهیونگ:سریع جمعش کن...یه چایی دیگ واسه خانوم بیار..
اب دهنمو قورت داد و اروم گفتم:نمیخوام...
جوابش نگاهی نگران به سر تا پام بود...بی حرف رفت و سر جاش نشست ..عکسو سمت جین گرفت و گفت:کار خودشه...ولی پلاکش یکم عجیب نیست...
وارد اتاق که شدم سرماش تا استخونم نفوذ کرد...باید سریع تر یکی و میارودم سیستم گرمایشی این اتاق درست کنه وگرنه کارم زاره!...
با این وضع و ابی که از سر و صورتم چکه میکرد تصمیم گرفتم یه دوش اب گرم بگیرم...بعد از دوشی که هر لحظه اش فکرم پرت اتفاق های چند ساعت پیش میکرد...جلوی اینه نشستم و مشغول خشک کردن موهام شدم...صدای خنده هاش هنوز توی مغزم اکو میشد و نمیزاشت تمرکز داشته باشم..از حرص چشم بستم که چهره خندونش پشت پلکم ظاهر شد...چقد دلم ضعف میرفت واسه این خنده ها...اون لحظه دلم میخواست برم محکم بغلش کنمو اون موقع بیوفتم توی اب...چشم باز کردم و از جا پاشدم فکر به ا/ت فقط باعث میشد مغزم داغ کنه...سمت تخت رفتم تا بالشتی که امروز کش رفتمو بودمو بو کنم خودمو انداختم رو تخت که با صدای باز شدن یه دفعه ای در هول کردم و از تخت افتادم زمین....دستمو تکیه کردم و نیم خیز شدم با اخم سرم که خورده بود زمین و ماساژ دادم...
جونگ کوک:ببخشید باید در میزدم؟
نگاهی بهش کردم که ابرویی به معنی ندونستن بالا انداخت...بلند شدم و روی تخت نشستم...همونطور که به دستگیره در اویزون بود گفت:درد میکنه؟...الاهیی...بیام بوس کنم خوب شه؟...
دستگیره در و ول کرد و جدی جدی سمتم اومد...
تهیونگ:سمتم بیای زدم تو دهنت...
همونجا از خنده ریسه رفت و گفت:پاشو بیا بریم شام بخوریم خوب بشه...
تهیونگ:برو من میام
مشکوک نگام کرد و قیافشو کج کرد...همزمان با بیرون رفتن غر میزد:پختیم از گرما...مگه تابستون تموم نشد...چرا اتقد گرمه پس...
با دور شدنش صداش کم کم قطع شد...دستمو از روی پیشونیم برداشتم و خیره بالش شدم...نمیدونم جیمین چطوری و با چه ترفندی ا/ت و اینجا اورد...اما حضورش دلمو گرم میکرد...
(ا/ت)
استکان چایی برداشتم و به مبل تکیه دادم...
جین:اینا مدارکین که نشون میده تصادف اخیر اتفاقی نبوده و قصداً و تهت نظر کسی انجام شده...
تعدادی کاغذ روی میز سر داد که جیمین سمت خودش چرخوند و شروع به خوندنش کرد..
جین:سعی کردم رد ماشین و بزنم اما اون حوالی دوربین کار نشده بود.. ولی چون ورودی جاده مستقیما به بزرگ راه میخورد تونستم به دوربین های کنترل سرعت دسترسی پیدا کنم و چند تا ماشین با سرعت های غیر عادی و ظاهر متفاوت شناسایی کنم...
از توی پوشه ای که دستش بود چند تا عکس در اورد و سمت تهیونگ گرفت...
جین:میتونی شناسایی کنی؟
تهیونگ سری تکون دادوعکس ها رو دست گرفت...با دقت دونه دونه نگاهشون میکرد..دستم دور فنجون چاییم پیچیده بود ودیگ هیچ میلی برای خوردنش نداشتم...هممون خیره به عکس العمل تهیونگ بودم اما تنها واکنشش اخم ریزی بین پیشونیش بود...طولی نکشید که یکی از عکس ها رو بیرون کشید...چشم ریز کرد و عمیق نگاش میکرد...اروم از جاش بلند شد و سمت هایون رفت...جلوش روی زانو نشست و عکس و سمتش گرفت و گفت:نظر تو چیه؟...همونه؟
هایون اما با تردید نگاهی به تهیونگ کرد و عکس ازش گرفت با نگاه اول چشماش درشت شد و گفت:اره خودشه...
با تایید هایون لیوان چایی از دستم سر خورد و جلوی پام خورد شد...هین بلندی کشیدم و بالافاصله خم شدم تا جمعش کنم...اما یونجی سریع تر دستمو گرفت و کنار خودش نشوند...
کنار گوشم اروم زمزمه کرد :اروم باش دختر...همه چی درست میشه...ارومم
قبل از اینکه واکنشی به حرفای یونجی بدم چشمم به تهیونگ که جلوی پام خم شده بود افتاد...با دقت دست و پامو نگاه میکرد و وقتی دید اتفاقی برام نیوفتاد بلند شد و اسم یکی از خدمتکارا رو صدا زد...
تهیونگ:سریع جمعش کن...یه چایی دیگ واسه خانوم بیار..
اب دهنمو قورت داد و اروم گفتم:نمیخوام...
جوابش نگاهی نگران به سر تا پام بود...بی حرف رفت و سر جاش نشست ..عکسو سمت جین گرفت و گفت:کار خودشه...ولی پلاکش یکم عجیب نیست...
۱۵.۴k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.