رمان ستاره ی من 👀💙
رمان ستاره ی من 👀💙
پارت 8
از زبان آسیه
باورم نمیشد که دوروک اینطور آدمی باشه از اولم نباید بهش اعتماد میکردم
همینطور داشتم راه میرفتم و از مدرسه دور میشدم که دوروک اومد دنبالم
دوروک: آسیه وایسا
همینطور ادامه دادم و بعد دوروک دستم و گرفت: آسیه عزیزم لطفاً به حرفم گوش بده من اصلا دوست پسرش نبودم
برگشتم و گفتم : دوروک بهت گفتم که چطور بهت اعتماد کنم بلاخره اعتماد کردم و تو کاری کردی پشیمون شدم
دوروک: آسیه به خدا من اصلا با یاسمین حرف نزدم تو عمرم، باور کن
به دوروک گفتم: دوروک دیگه بسه دروغ نگو
بعد هلش دادم و همون لحظه یه ماشین اومد و زد به دوروک
جیغ زدم: دوروک😱
دویدم و دویدم از سر دوروک داره خون میاد
با گریه داد زدم: کمک...یکی زنگ بزنه به آمبولانس..دوروک دوروک تروخدا پاشو دوروک عشقم ببخشید دوروک 😭😭😭
سریع زنگ زدم به عمر : عمر داداش بدو بیا دوروک تصادف کرده
عمر:چی؟؟! الان میام.
عمر و سوسن و چندتا دیگه از بچه ها اومدن..
با جیغ و گریه میگفتم: وااای خدا من چکار کردم حالا باید چه غلطی کنم وای دوروک عشق خوشگلم چشم سبز خوشتیپ من تروخدا پاشو التماس میکنم دوروک😭😭
موهاش رو ناز کردم پیشونیش رو بوسیدم.
یاسمین دستم رو کشید و بلندم کرد.
یاسمین: آسیه تو چه غلطی کردی چرا با دوروک اینکارو کردی ها
سر یاسمین داد زدم: یاسمین دهنتو ببند خفه شو دروغگو این اتفاقا به خاطر توئه دیگه دهنت رو ببند اگه دوروک چیزیش بشه..😭 اگه چیزیش بشه خودم میکشمت
یاسمین هلم داد. و بعد منم موهاشو کشیدم و باز دعوا کردیم..
یک ساعت بعد تو بیمارستان
وای خدا من چیکار کردم وای😭
دوروک خواهش میکنم چیزیت نشده باشه دوروک لطفاً عشقم زنده بمون دووم پسر قوی و خوشگل من😭
دکتر از اتاق اومد بیرون
دویدم پیشش: دکتر خواهش میکنم دکتر خبرهای خوب بده دکتر چیشده خواهش میکنم حالشو خوب کنید 😭😭
دکتر:.........
پارت بعد ۵ لایک:)))
پارت 8
از زبان آسیه
باورم نمیشد که دوروک اینطور آدمی باشه از اولم نباید بهش اعتماد میکردم
همینطور داشتم راه میرفتم و از مدرسه دور میشدم که دوروک اومد دنبالم
دوروک: آسیه وایسا
همینطور ادامه دادم و بعد دوروک دستم و گرفت: آسیه عزیزم لطفاً به حرفم گوش بده من اصلا دوست پسرش نبودم
برگشتم و گفتم : دوروک بهت گفتم که چطور بهت اعتماد کنم بلاخره اعتماد کردم و تو کاری کردی پشیمون شدم
دوروک: آسیه به خدا من اصلا با یاسمین حرف نزدم تو عمرم، باور کن
به دوروک گفتم: دوروک دیگه بسه دروغ نگو
بعد هلش دادم و همون لحظه یه ماشین اومد و زد به دوروک
جیغ زدم: دوروک😱
دویدم و دویدم از سر دوروک داره خون میاد
با گریه داد زدم: کمک...یکی زنگ بزنه به آمبولانس..دوروک دوروک تروخدا پاشو دوروک عشقم ببخشید دوروک 😭😭😭
سریع زنگ زدم به عمر : عمر داداش بدو بیا دوروک تصادف کرده
عمر:چی؟؟! الان میام.
عمر و سوسن و چندتا دیگه از بچه ها اومدن..
با جیغ و گریه میگفتم: وااای خدا من چکار کردم حالا باید چه غلطی کنم وای دوروک عشق خوشگلم چشم سبز خوشتیپ من تروخدا پاشو التماس میکنم دوروک😭😭
موهاش رو ناز کردم پیشونیش رو بوسیدم.
یاسمین دستم رو کشید و بلندم کرد.
یاسمین: آسیه تو چه غلطی کردی چرا با دوروک اینکارو کردی ها
سر یاسمین داد زدم: یاسمین دهنتو ببند خفه شو دروغگو این اتفاقا به خاطر توئه دیگه دهنت رو ببند اگه دوروک چیزیش بشه..😭 اگه چیزیش بشه خودم میکشمت
یاسمین هلم داد. و بعد منم موهاشو کشیدم و باز دعوا کردیم..
یک ساعت بعد تو بیمارستان
وای خدا من چیکار کردم وای😭
دوروک خواهش میکنم چیزیت نشده باشه دوروک لطفاً عشقم زنده بمون دووم پسر قوی و خوشگل من😭
دکتر از اتاق اومد بیرون
دویدم پیشش: دکتر خواهش میکنم دکتر خبرهای خوب بده دکتر چیشده خواهش میکنم حالشو خوب کنید 😭😭
دکتر:.........
پارت بعد ۵ لایک:)))
۲.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.