خوناشام وحشی 🍷🦇
#خوناشام_وحشی 🍷🦇
Part_28
"ویو تهیونگ"
داخل اتاق کارم بودم..
که کسی به اتاقم تلپورت کرد..
نگاهی انداختم . هیم چان بود..
تهیونگ: چی شدع..؟ *جدی*
هیم چان: داداش یه مشکلی هست..*نگران*
تهیونگ: باز دیگه چی شدع..*جدی*
هیم چان: امروز بهم یکی زنگ زد..*نگران*
تهیونگ: هوفف هیم چان وراجی نکن خلاصه کن..*عصبی*
هیم چان نفس عمیقی کشید و لب زد..
هیم چان: مسر عموت یونگ تو رو امشب به جشن دعوت کردع..*نگران*
تهیونگ: خب...*جدی*
هیم چان: یعنی چی خب...*عصبی*
تو نباید به اون جشن بری...ممکنه تله باشع..*عصبی*
تهیونگ: خب میرم...تو تویه کار من دخالت نکن...
هیم چان: اما تهیونگ..*عصبی*
تهیونگ: تهیونگ و زهر...*عصبی*
گفتم به اون چشن میرم..اما نه تنها...بریم ببینیم چطور جشنی هست..*نیشخند*
هیم چان از طرز حرف زدن تهیونگ خیلی ترسیدع بود...
معلوم نبود چی تو سر تهیونگ میگذره...
هیم چان از تهیونگ خداحافظی کرد و بهش گفت که مواظب خودش باشه...
بعد از رفتن هیم چان..........
ادامه دارد . . .
Part_28
"ویو تهیونگ"
داخل اتاق کارم بودم..
که کسی به اتاقم تلپورت کرد..
نگاهی انداختم . هیم چان بود..
تهیونگ: چی شدع..؟ *جدی*
هیم چان: داداش یه مشکلی هست..*نگران*
تهیونگ: باز دیگه چی شدع..*جدی*
هیم چان: امروز بهم یکی زنگ زد..*نگران*
تهیونگ: هوفف هیم چان وراجی نکن خلاصه کن..*عصبی*
هیم چان نفس عمیقی کشید و لب زد..
هیم چان: مسر عموت یونگ تو رو امشب به جشن دعوت کردع..*نگران*
تهیونگ: خب...*جدی*
هیم چان: یعنی چی خب...*عصبی*
تو نباید به اون جشن بری...ممکنه تله باشع..*عصبی*
تهیونگ: خب میرم...تو تویه کار من دخالت نکن...
هیم چان: اما تهیونگ..*عصبی*
تهیونگ: تهیونگ و زهر...*عصبی*
گفتم به اون چشن میرم..اما نه تنها...بریم ببینیم چطور جشنی هست..*نیشخند*
هیم چان از طرز حرف زدن تهیونگ خیلی ترسیدع بود...
معلوم نبود چی تو سر تهیونگ میگذره...
هیم چان از تهیونگ خداحافظی کرد و بهش گفت که مواظب خودش باشه...
بعد از رفتن هیم چان..........
ادامه دارد . . .
۳۷۶
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.