روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:38
(ویو ا.ت)
درحالی که سعی داشتم لرزش دستامو کنترل کنم تایپ کردم
تو کی هستی؟
زیاد طول نکشید که جواب داد
پیام: یه دوست قدیمی !! البته خیلی قدیمی!! به اندازه ای که شاید روحتم خبر نداشته باشه
با خوندن پیامش تنم یخ کرد
یه دوست قدیمی که از کابوس هام خبر داشت؟
اون دیگه کی بود؟
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که پیام بعدیشم ارسال شد
پیام: میدونم ترسیدی و سوال های زیادی توی ذهنت داریو یه جواب خوب براشون میخای!!
خب اگه بهت بگم جوابت پیش منه چی؟
اون میدونست؟
ممکن نبود
از کجا خبر داشت ؟
با سرعت تایپ کردم
کجا ببینمت؟
طولی نکشید که تایپ کرد
پیام: میدونستم باهوشی!!هنوزم مثل قبلی!!
فردا بیا بوسان این ادرس**
و یادت باشه هیچکس نباید بدونه
باید بهش اعتماد میکردم؟
من حتی نمیدونستم اون کیه
ولی اگه واقعا جواب سوالاتمو میدونست چی؟
شاید بعدش منم میتونستم عادی باشم
چشمامو روی هم فشردم و سعی کردم منفی فکر نکنم
ا.ت: اوکی بیا بهش اعتماد کنیم .....فقط این بار
از جام بلند شدم تا خودمو با بیمار ها سرگرم کنم تا بلکه این ماجراها از ذهنم بره بیرون
با این فکر به سمت در رفتم
به محض باز کردن در با قیافه ی رئیس مواجه شدم
رئیس: اوع ا.ت برای بیمار جدید اومدم پیشت خواستم بگم اومده
با حرفش کلافه سری تکون دادم و پشتش حرکت کردم تا با اتاقش برسیم
با رسیدن به اتاقش درو باز کرد و وارد اتاق شد
پشت سرش وارد اتاق شدم که با زنی که لباس بیمارستان تنش بود و داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد روبرو شدم
موهای بلند سیاهی داشت
قد نسبتن بلند و اندام لاغر
حدس میزدم که بیمار جدید همین باشه پس آروم گفتم
ا.ت: ببخشید؟
با حرفم آروم به سمتم برگشت و با دیدنم پوزخندی زد
یهو درد بدی توی سرم پخش شد و چندتا تصویر نامفهوم از جلوی چشمام رد شدن
از درد سرم خم شدم و سرمو بین دستام گرفتم
این خاطره ها چی بودن دیگه؟
P:38
(ویو ا.ت)
درحالی که سعی داشتم لرزش دستامو کنترل کنم تایپ کردم
تو کی هستی؟
زیاد طول نکشید که جواب داد
پیام: یه دوست قدیمی !! البته خیلی قدیمی!! به اندازه ای که شاید روحتم خبر نداشته باشه
با خوندن پیامش تنم یخ کرد
یه دوست قدیمی که از کابوس هام خبر داشت؟
اون دیگه کی بود؟
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که پیام بعدیشم ارسال شد
پیام: میدونم ترسیدی و سوال های زیادی توی ذهنت داریو یه جواب خوب براشون میخای!!
خب اگه بهت بگم جوابت پیش منه چی؟
اون میدونست؟
ممکن نبود
از کجا خبر داشت ؟
با سرعت تایپ کردم
کجا ببینمت؟
طولی نکشید که تایپ کرد
پیام: میدونستم باهوشی!!هنوزم مثل قبلی!!
فردا بیا بوسان این ادرس**
و یادت باشه هیچکس نباید بدونه
باید بهش اعتماد میکردم؟
من حتی نمیدونستم اون کیه
ولی اگه واقعا جواب سوالاتمو میدونست چی؟
شاید بعدش منم میتونستم عادی باشم
چشمامو روی هم فشردم و سعی کردم منفی فکر نکنم
ا.ت: اوکی بیا بهش اعتماد کنیم .....فقط این بار
از جام بلند شدم تا خودمو با بیمار ها سرگرم کنم تا بلکه این ماجراها از ذهنم بره بیرون
با این فکر به سمت در رفتم
به محض باز کردن در با قیافه ی رئیس مواجه شدم
رئیس: اوع ا.ت برای بیمار جدید اومدم پیشت خواستم بگم اومده
با حرفش کلافه سری تکون دادم و پشتش حرکت کردم تا با اتاقش برسیم
با رسیدن به اتاقش درو باز کرد و وارد اتاق شد
پشت سرش وارد اتاق شدم که با زنی که لباس بیمارستان تنش بود و داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد روبرو شدم
موهای بلند سیاهی داشت
قد نسبتن بلند و اندام لاغر
حدس میزدم که بیمار جدید همین باشه پس آروم گفتم
ا.ت: ببخشید؟
با حرفم آروم به سمتم برگشت و با دیدنم پوزخندی زد
یهو درد بدی توی سرم پخش شد و چندتا تصویر نامفهوم از جلوی چشمام رد شدن
از درد سرم خم شدم و سرمو بین دستام گرفتم
این خاطره ها چی بودن دیگه؟
۸.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.