رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت ۲۵
____________
ویو کوک
ا/ت رو بردن و منم با کای تنها شدم
کوک: پس واسه همین بهم کمک کردی اره؟
کای: آره وقتی فهمیدم میخواد این بلاهارو میخواد سر خواهرم بیاره منم تصمیم گرفتم غیر مستقیم بهش بگم تا بهش اینو نگم که پدرمون با دونفر بوده
کوک: ولی پدرتون ببخشید ولی خیلی آشغاله
کای: قبول دارم وگرنه که اینقدر قمار نمیکرد وقتی پیداش کردم میخواستم سر ا/ت قمار کنم و بیارمش پیش خودم که با تک زودتر کرد میخواستم باتو بکنم ولی غیب شدی
کوک: آره بعد از ا/ت دیگه سمت قمار نرفتم
*پرش زمانی به ۱ ساعت بعد*
بلاخره هم ا/ت هم جواب های آزمایش اومد و خوشبختانه به جز اون داستان هیچ مشکل دیگه ای نبود و کارهای ترخیص ا/ت رو انجام دادیم و رفتیم خونه از اونجایی که هممون خسته بودیم گرفتیم خوابیدیم
*پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت
ساعت ۹ بود بغل کوک بودم آروم بلند شدم کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم حالت چطوره؟
ا/ت: هعی خوبم🙂
اجوما: همیشه عالی باشی چند دقیقه ی دیگه صبحونه حاضره
ا/ت: باشه
اجوما رفت که دیدم کوک با ترس اومد پایین
کوک:هوفففف ترسیدم
ا/ت: از چی آخه من
کوک: فکر کردم شاید یکی بردتت
ا/ت: اگه فکر کردی منو میتونن بی سر و صدا جایی ببرن اشتباه فکر کردی
کای: سلاممممم بر همگی
ا/ت و کوک: سلام بر تو یکی *همه خندیدن*
کوک: خوب یه سوال گفتی هکری درسته؟
کای: بله میخوایی واست کار کنم
کوک: ذهنم رو خوندی قبول میکنی؟
کای: بلی
ا/ت: زود جور شدیدا
کوک و کای: بلهه
اجوما: ببخشید سفره آمادست
*سر سفره*
کوک: راستی کای دوست دختر داری؟
ا/ت: کوکککک
کوک: خو سواله واسم
کای: *خنده* نه ندارم
کوک: برات آستین بالا بزنم؟
کای: نه ممنون از زندگی مجردیم لذت میبرم
کوک: میفهمم
ا/ت: کوککککک
کوک: غلط کردم اصلا نمیفهمم خوبه؟
ا/ت: بسه دیگه بشینید صبحونتون رو بخورید
*پرش زمانی به بعد صبحونه*
دیدم گوشی کوک زنگ میخوره از دادی که زد معلوم بود جیمینه *بعد چندمین*
کوک:ا/ت ساعت ۱ واسمون مهمون همگانی میاد
ا/ت: این شد یه خبر درست و حسابی
کای: اممم من چیکار کنم؟
کوک: هیچی معرفیت میکنیم بعدش دیگه یه نفر دیگه به جمعون اضافه میشه..... واییی شیرموز نخوردم*بدو رفت اشپزخونه*
کای: شیرموز؟
ا/ت: بله زن اول کوکه روش از منم غیرتی تره
کوک: پس چی فکر کردی خودت داری میگی زن اولمه
کای و ا/ت: از دست تو
*پرش زمانی به ساعت ۱۲*
ساعت ۱۲ بود رفتم بالا و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و موهام رو خشک کردم که کوک اومد
کوک: وایی لیدی چه بدنی
ا/ت: یه جوری میگی انگار اولین بارته داری میبینی
کوک: امشب برات دارم
ا/ت: باشه ولی جان جدت آروم کای هستش
کوک: *خنده* باشه
که لباسش رو در آورد و رفت حموم منم لباسم رو پوشیدم و یه آرایش ملیحی کردم که کوک هم اومد و لباساش رو عوض کرد و باهم رفتیمپایین که زنگ در خورد و بچه ها اومدن
*بعد سلام و اینا*
جیمین: ایشون کی میباشد
یونا: صبر کن بزار حدس بزنم برادر ا/ته *مسخره*
ا/ت: زدی تو خال
همه: چییی
ا/ت: معرفی میکنم کای برادر ناتنیم
کای:سلام
یونا: من یه زری زدم واقعا برادرته
ا/ت:بله
یونا: خوببب *رفتن تو کار معرفی*
ویو کوک
ا/ت رو بردن و منم با کای تنها شدم
کوک: پس واسه همین بهم کمک کردی اره؟
کای: آره وقتی فهمیدم میخواد این بلاهارو میخواد سر خواهرم بیاره منم تصمیم گرفتم غیر مستقیم بهش بگم تا بهش اینو نگم که پدرمون با دونفر بوده
کوک: ولی پدرتون ببخشید ولی خیلی آشغاله
کای: قبول دارم وگرنه که اینقدر قمار نمیکرد وقتی پیداش کردم میخواستم سر ا/ت قمار کنم و بیارمش پیش خودم که با تک زودتر کرد میخواستم باتو بکنم ولی غیب شدی
کوک: آره بعد از ا/ت دیگه سمت قمار نرفتم
*پرش زمانی به ۱ ساعت بعد*
بلاخره هم ا/ت هم جواب های آزمایش اومد و خوشبختانه به جز اون داستان هیچ مشکل دیگه ای نبود و کارهای ترخیص ا/ت رو انجام دادیم و رفتیم خونه از اونجایی که هممون خسته بودیم گرفتیم خوابیدیم
*پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت
ساعت ۹ بود بغل کوک بودم آروم بلند شدم کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم حالت چطوره؟
ا/ت: هعی خوبم🙂
اجوما: همیشه عالی باشی چند دقیقه ی دیگه صبحونه حاضره
ا/ت: باشه
اجوما رفت که دیدم کوک با ترس اومد پایین
کوک:هوفففف ترسیدم
ا/ت: از چی آخه من
کوک: فکر کردم شاید یکی بردتت
ا/ت: اگه فکر کردی منو میتونن بی سر و صدا جایی ببرن اشتباه فکر کردی
کای: سلاممممم بر همگی
ا/ت و کوک: سلام بر تو یکی *همه خندیدن*
کوک: خوب یه سوال گفتی هکری درسته؟
کای: بله میخوایی واست کار کنم
کوک: ذهنم رو خوندی قبول میکنی؟
کای: بلی
ا/ت: زود جور شدیدا
کوک و کای: بلهه
اجوما: ببخشید سفره آمادست
*سر سفره*
کوک: راستی کای دوست دختر داری؟
ا/ت: کوکککک
کوک: خو سواله واسم
کای: *خنده* نه ندارم
کوک: برات آستین بالا بزنم؟
کای: نه ممنون از زندگی مجردیم لذت میبرم
کوک: میفهمم
ا/ت: کوککککک
کوک: غلط کردم اصلا نمیفهمم خوبه؟
ا/ت: بسه دیگه بشینید صبحونتون رو بخورید
*پرش زمانی به بعد صبحونه*
دیدم گوشی کوک زنگ میخوره از دادی که زد معلوم بود جیمینه *بعد چندمین*
کوک:ا/ت ساعت ۱ واسمون مهمون همگانی میاد
ا/ت: این شد یه خبر درست و حسابی
کای: اممم من چیکار کنم؟
کوک: هیچی معرفیت میکنیم بعدش دیگه یه نفر دیگه به جمعون اضافه میشه..... واییی شیرموز نخوردم*بدو رفت اشپزخونه*
کای: شیرموز؟
ا/ت: بله زن اول کوکه روش از منم غیرتی تره
کوک: پس چی فکر کردی خودت داری میگی زن اولمه
کای و ا/ت: از دست تو
*پرش زمانی به ساعت ۱۲*
ساعت ۱۲ بود رفتم بالا و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و موهام رو خشک کردم که کوک اومد
کوک: وایی لیدی چه بدنی
ا/ت: یه جوری میگی انگار اولین بارته داری میبینی
کوک: امشب برات دارم
ا/ت: باشه ولی جان جدت آروم کای هستش
کوک: *خنده* باشه
که لباسش رو در آورد و رفت حموم منم لباسم رو پوشیدم و یه آرایش ملیحی کردم که کوک هم اومد و لباساش رو عوض کرد و باهم رفتیمپایین که زنگ در خورد و بچه ها اومدن
*بعد سلام و اینا*
جیمین: ایشون کی میباشد
یونا: صبر کن بزار حدس بزنم برادر ا/ته *مسخره*
ا/ت: زدی تو خال
همه: چییی
ا/ت: معرفی میکنم کای برادر ناتنیم
کای:سلام
یونا: من یه زری زدم واقعا برادرته
ا/ت:بله
یونا: خوببب *رفتن تو کار معرفی*
۱۳.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.