وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت 𝟐𝟎❦
یونگی=اشکالی نداره ،گریه کن راحت شی
گریه کن
ا.ت=هق تو اینجا هق چیکار میکنی ؟
یونگی=میدونستم امروز اتفاق خوبی نمیفته
اونورو نگاه کن
ا.ت=نمیخوام ببینم
یونگی=نگاه کن
از بغلش اومدم بیرون و سرم رو چرخوندم کوک عصبی امی رو پس زده بود و داشت برمیگشت سمت جایی که لورا بود .
یونگی=اون خیلی دوست داره ،قضاوتش نکن
ا.ت=امیدوارم همینطوری که تو میگی باشه ،مرسی که دنبالم اومدی
یونگی=خواهش میکنم
ا.ت=الان برو با لورا قدم بزن ،باید باهم صمیمی تر بشین ، مثلاً دوست پسرشی ها
یونگی=باشه
ا.ت=تو برو منم میام
ا.ت=زود بیا
یونگی رفت که شنیدم یکی اسممو صدا میکنه .......الکس بود
ا.ت=من اینجام
الکس=وای ا.ت کلی دنبالت گشتم ،خوبی ؟ مستی ؟
ا.ت=نه مستیم پرید
الکس=دستمو بگیر اینجا یکم تاریکه
دستمو بردم جلو و دستشو گرفتم .
ا.ت=میشه بریم سمت چادر ها ؟ خوابم میاد
الکس=باشه بریم
رفتیم سمت چادرا ،با الکس خداحافظی کردم و رفتم تو چادر و چشامو بستم .
....................
الکس=ا.ت بیدارشو همه بیدار شدن
ا.ت=اومممم ،صبح بخیر
الکس=صبح بخیر ،لباساتو عوض کن دیشب با لباس مهمونی خوابیدی ،بیا من منتظرت میمونم
ا.ت=مرسی الکس
زیپ چادر رو بستم و لباسامو عوض کردم .
از چادر رفتم بیرون و مسواک زدم .
ا.ت=ببخشید معطلت کردم بریم
رفتیم پیش بچه ها رو میز نشستیم
لورا=سلام
به همه سلام دادم ولی کوک و امی نبودن
ا.ت=کوک کو ؟ و امی ؟
لورا=رفت آب بیاره و امی هم هنوز خوابه
داشتیم حرف میزدیم که کوک اومد و سلام داد ،خیلی سرد جوابشو دادم ،میخواست کنارم بشینه که امی هم اومد و پاش گیر کرد به پای من و افتاد تو بغل کوک .
کوک که تعجب کرده بود امی رو از خودش جدا کرد و نشست کنار من .
از کنارش بلند شدم و نشستم کنار الکس و گفتم
ا.ت=امی تو بشین کنار کوک
امی=کوک میشه برام آب بریزی
کوک=آره ،بیا
کوک براش آب ریخت
الکس=بیا ا.ت صبحونه بخور دیشب خیلی کم شام خوردی
ا.ت=کومائو الکس
زیر چشمی کوک رو نگاه کردم که عصبی داشت غذاشو میخورد .
هه فکر کردی ،تلافی شو سرت خالی میکنم .
لبخندی به الکس زدم و مشغول خوردن شدم .
استاد=خیلی خب ،خیلی خب ،امروز هم مسابقه داریم ،مسابقه ی دوندگی ،از هر گروه سه نفر
ا.ت=خوبه من سرعتم زیاده
امی=منم همینطور
لورا=منم
کوک=خوبه پس گروه ما میشه شما سه تا
....................
داشتم خودمو گرم میکردم که استاد گفت
استاد=آماده ،سرجای خود .......شروع
با تمام سرعت میدویدم و از همه زدم جلو امی ازم جلو زد ،پوزخندی زدم و اینقدر سرعتم رو زیاد کردم که ازش کلی جلو زدم و در آخر .......بله بلهه برنده شد .
رسیدم به خط پایانی که الکس و کوک جفتشون به سمتم اومدن ولی من رفتم سمت الکس که کوک متعجب بهم نگاه کرد .
اهمیتی ندادم و آب رو از دست الکس گرفتم و سر کشیدم
گریه کن
ا.ت=هق تو اینجا هق چیکار میکنی ؟
یونگی=میدونستم امروز اتفاق خوبی نمیفته
اونورو نگاه کن
ا.ت=نمیخوام ببینم
یونگی=نگاه کن
از بغلش اومدم بیرون و سرم رو چرخوندم کوک عصبی امی رو پس زده بود و داشت برمیگشت سمت جایی که لورا بود .
یونگی=اون خیلی دوست داره ،قضاوتش نکن
ا.ت=امیدوارم همینطوری که تو میگی باشه ،مرسی که دنبالم اومدی
یونگی=خواهش میکنم
ا.ت=الان برو با لورا قدم بزن ،باید باهم صمیمی تر بشین ، مثلاً دوست پسرشی ها
یونگی=باشه
ا.ت=تو برو منم میام
ا.ت=زود بیا
یونگی رفت که شنیدم یکی اسممو صدا میکنه .......الکس بود
ا.ت=من اینجام
الکس=وای ا.ت کلی دنبالت گشتم ،خوبی ؟ مستی ؟
ا.ت=نه مستیم پرید
الکس=دستمو بگیر اینجا یکم تاریکه
دستمو بردم جلو و دستشو گرفتم .
ا.ت=میشه بریم سمت چادر ها ؟ خوابم میاد
الکس=باشه بریم
رفتیم سمت چادرا ،با الکس خداحافظی کردم و رفتم تو چادر و چشامو بستم .
....................
الکس=ا.ت بیدارشو همه بیدار شدن
ا.ت=اومممم ،صبح بخیر
الکس=صبح بخیر ،لباساتو عوض کن دیشب با لباس مهمونی خوابیدی ،بیا من منتظرت میمونم
ا.ت=مرسی الکس
زیپ چادر رو بستم و لباسامو عوض کردم .
از چادر رفتم بیرون و مسواک زدم .
ا.ت=ببخشید معطلت کردم بریم
رفتیم پیش بچه ها رو میز نشستیم
لورا=سلام
به همه سلام دادم ولی کوک و امی نبودن
ا.ت=کوک کو ؟ و امی ؟
لورا=رفت آب بیاره و امی هم هنوز خوابه
داشتیم حرف میزدیم که کوک اومد و سلام داد ،خیلی سرد جوابشو دادم ،میخواست کنارم بشینه که امی هم اومد و پاش گیر کرد به پای من و افتاد تو بغل کوک .
کوک که تعجب کرده بود امی رو از خودش جدا کرد و نشست کنار من .
از کنارش بلند شدم و نشستم کنار الکس و گفتم
ا.ت=امی تو بشین کنار کوک
امی=کوک میشه برام آب بریزی
کوک=آره ،بیا
کوک براش آب ریخت
الکس=بیا ا.ت صبحونه بخور دیشب خیلی کم شام خوردی
ا.ت=کومائو الکس
زیر چشمی کوک رو نگاه کردم که عصبی داشت غذاشو میخورد .
هه فکر کردی ،تلافی شو سرت خالی میکنم .
لبخندی به الکس زدم و مشغول خوردن شدم .
استاد=خیلی خب ،خیلی خب ،امروز هم مسابقه داریم ،مسابقه ی دوندگی ،از هر گروه سه نفر
ا.ت=خوبه من سرعتم زیاده
امی=منم همینطور
لورا=منم
کوک=خوبه پس گروه ما میشه شما سه تا
....................
داشتم خودمو گرم میکردم که استاد گفت
استاد=آماده ،سرجای خود .......شروع
با تمام سرعت میدویدم و از همه زدم جلو امی ازم جلو زد ،پوزخندی زدم و اینقدر سرعتم رو زیاد کردم که ازش کلی جلو زدم و در آخر .......بله بلهه برنده شد .
رسیدم به خط پایانی که الکس و کوک جفتشون به سمتم اومدن ولی من رفتم سمت الکس که کوک متعجب بهم نگاه کرد .
اهمیتی ندادم و آب رو از دست الکس گرفتم و سر کشیدم
۴۵.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.