"فیک تو کی باشی؟"۱۱
پارت1۱
جونگ بهت زده به اتاق ا.ت زل زده بود
:یا خدا! اینا کین!
جونگ کوک با گلهای از گوسفندان...نه چیزه ببخشید!
با گروهی از دانشجو ها با کلی دسته گل روبهرو شد!
یونگی:چطوری لوسی جونم!؟
ا.ت:شما اینجا چیکار میکنین!!
هوسوک:بخاطر جناب عالی بیست و پنج تا لیموزین کرایه کردم تا این چلغوز ها بتونن بیان عیادتت!
ا.ت:اصلا از کجا فهمیدید من بیمارستانم!؟
یونگی:گویی...شما نمیدونی که خبرا سریعا بدست ما میرسه!
ا.ت:و گویی شما نمیدونید دور و بر بیمار باید خلوط باشه!
یونگی:اولا خیلیم دلت بخواد! دوما وقت ملاقات دوساعته! حالا حالا ها در خدمت هستیم!
ا.ت:آهایییی نره بز اینا مال منه! مثل اینکه من تیر خوردما!
هوسوک:این همه برات بده! تازشم تا الان کلی بهم ضرر زدی فشارم افتاده!
یونگی یه کمپوت آناناس باز میکنه و یکیشو میزاره تو دهن ا.ت:بیاه! بدبخت کمپوت ندیده!
ا.ت:چته!...فقط بزار مرخص شم یونگی...
آقای کیم:به به...ا.ت میبینم که مهمون داری!
ا.ت: بله عمو جان اونم چه مهمونای پرو ای!
آقای کیم: با ادب باش ا.ت! من عموی ا.ت هستم بچه ها خیلی ممنون که عیادت ا.ت اومدید!ا.ت هیچوقت دوستی نداشته!
هوسوک:آخه چرا!
یونگی:چون همه عین سگ ازش میترسیدن!
خنده های بچه ها بلند میشه و بیمارستان میره رو هوا!
مینهو:ا.تیا! من برات کل خوراکیامو آوردم فقط زود خوب شو!
ا.ت:آهای خپل تو احیانا نباید خوشحال باشی که من بستریم و دیگه از شرم راحت شدی!؟
یونگی:همین از همه بیشتر دلش برات تنگ شده بود!
ا.ت:...
جونگ کوک لنگان لنگان وارد اتاق میشه:اینجا چه خبره؟
ا.ت یجوری که انگار برق گرفته باشتش از جاش میپره بیرون و سمت جونگ کوک میره: جونگ کوک! حالت خوبه؟
جونگ کوک:من خوبم...توچی؟ درد نداری؟
ا.ت:یا! مثل اینکه یادت رفته من کیم! منکه به این راحتیا از پا در نمیام!
نامجون:یا جونگ کوک شی! کلی دنبالت گشتم! اینجا بودی؟
یونگی(تو دلش):تا حالت چشمای ا.ت رو اونقدر ناراحت ندیده بودم...حتما خیلی دوستش داشت!
یهو حس عجیبی بهم دست داد...عصبی شده بودم.
حسادت درونم شعله ور شده بود.
ولی چرا؟....
(ادامه دارد...)
شرایط پارت بعد: ۷۵ تا لایک و کامنت
جونگ بهت زده به اتاق ا.ت زل زده بود
:یا خدا! اینا کین!
جونگ کوک با گلهای از گوسفندان...نه چیزه ببخشید!
با گروهی از دانشجو ها با کلی دسته گل روبهرو شد!
یونگی:چطوری لوسی جونم!؟
ا.ت:شما اینجا چیکار میکنین!!
هوسوک:بخاطر جناب عالی بیست و پنج تا لیموزین کرایه کردم تا این چلغوز ها بتونن بیان عیادتت!
ا.ت:اصلا از کجا فهمیدید من بیمارستانم!؟
یونگی:گویی...شما نمیدونی که خبرا سریعا بدست ما میرسه!
ا.ت:و گویی شما نمیدونید دور و بر بیمار باید خلوط باشه!
یونگی:اولا خیلیم دلت بخواد! دوما وقت ملاقات دوساعته! حالا حالا ها در خدمت هستیم!
ا.ت:آهایییی نره بز اینا مال منه! مثل اینکه من تیر خوردما!
هوسوک:این همه برات بده! تازشم تا الان کلی بهم ضرر زدی فشارم افتاده!
یونگی یه کمپوت آناناس باز میکنه و یکیشو میزاره تو دهن ا.ت:بیاه! بدبخت کمپوت ندیده!
ا.ت:چته!...فقط بزار مرخص شم یونگی...
آقای کیم:به به...ا.ت میبینم که مهمون داری!
ا.ت: بله عمو جان اونم چه مهمونای پرو ای!
آقای کیم: با ادب باش ا.ت! من عموی ا.ت هستم بچه ها خیلی ممنون که عیادت ا.ت اومدید!ا.ت هیچوقت دوستی نداشته!
هوسوک:آخه چرا!
یونگی:چون همه عین سگ ازش میترسیدن!
خنده های بچه ها بلند میشه و بیمارستان میره رو هوا!
مینهو:ا.تیا! من برات کل خوراکیامو آوردم فقط زود خوب شو!
ا.ت:آهای خپل تو احیانا نباید خوشحال باشی که من بستریم و دیگه از شرم راحت شدی!؟
یونگی:همین از همه بیشتر دلش برات تنگ شده بود!
ا.ت:...
جونگ کوک لنگان لنگان وارد اتاق میشه:اینجا چه خبره؟
ا.ت یجوری که انگار برق گرفته باشتش از جاش میپره بیرون و سمت جونگ کوک میره: جونگ کوک! حالت خوبه؟
جونگ کوک:من خوبم...توچی؟ درد نداری؟
ا.ت:یا! مثل اینکه یادت رفته من کیم! منکه به این راحتیا از پا در نمیام!
نامجون:یا جونگ کوک شی! کلی دنبالت گشتم! اینجا بودی؟
یونگی(تو دلش):تا حالت چشمای ا.ت رو اونقدر ناراحت ندیده بودم...حتما خیلی دوستش داشت!
یهو حس عجیبی بهم دست داد...عصبی شده بودم.
حسادت درونم شعله ور شده بود.
ولی چرا؟....
(ادامه دارد...)
شرایط پارت بعد: ۷۵ تا لایک و کامنت
۵۹.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.