منطقه ممنوعه عشق پارت ۴۵
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:45
#ات
دانشگاه دیگه تموم شده بود به خونه رسیدم و با قیافه درهم بابا روبرو شدم.
ات:چیشده؟بازم یه کار ناکرده کردم؟
بابا:چی میگی؟
ات:هیچ
جیمین:ات!
بهش نگاهی هم نکردم که ادامه داد
جیمین:ورشکست شدیم.
چشام گر شد.
سرمو بلند کردمو تو چشای بابا خیره شدم.
ات:این داره چی میگه؟
بابا:واقعیت رو.
ات:و...ولی چرا؟
بابا:تو قمار باختم
ات:هع من میدونستم این بازیاتون کار دستتون میده.
سمت در رفتم که
جیمین:ولی یهراه داره تو باید...
بابا:همچین کاریو نمیکنیم جیمین!
ات:چی؟من چی؟
بابا:هیچی برو
ات:پوف...اوکی!
وارد اتاق شدم و درو محکم بستم.
ینی قراره بریم خونه سابقمون.
انقد از خودم سیر بودم که حاضر بودم بخاطر اینکه بابا اینا تو اسایش باشن خودمو بفروشمـ.
لباسامو عوض کردم و درو اردم باز کردم تا برم اب بخورم که صدای صحبتشون رو شنیدم.
جیمین:ولی بابا ات هم سنش به ازدواج رسیده اون پسر هم پسر خوبیهـ
بابا:من قرار نیست بخاطر این خونه دخترمو قربانی کنمـ
جیمین:ولی...
ات:بابا!من حاضرم باهاش ازدواج کنم.
بابا:مطمئنیـ؟
ات:اره سنمم به ازدواج رسیده
جیمین:باشه پس به اقای جئون میگم شب بیان خاستگاریت!
ات:چی؟جئون؟
جیمین:پسرش همون جونگکوکه
ات:چی؟؟؟
....
#جونگکوک
جونگکوک:چی؟ازدواج کنم؟من هنوز بچم بابا
جونگ شین برادر کوچک ترم گفت
جونگ شین:خب عزیز دلم زن میگیری زن گل و گلاب چی از این بهتر!
جونگکوک:زن کجاش خوبه دقیقا؟
دم گوشم گفت
جونگ شین:تا ابد هر شب کـ..ـبـ..ـس مفت میزنی بر بدن!
یکی زدم در دهنش.
جونگکوک:مامان این اشغالو ادب کن یکمم تربیت نداره.
انگورای تو دستشو یکی شو پرت کرد تو صورتم و با صدای دخترونه ای گفت:
جونگ شین:حالا من شاهکار میدم شوهریـ.
جونگکوک:اولا شاهکار نه راهکار دوما زهرمار و شوهری.
مامان:بمیرین هردوتون امشب میریم خونشون پسند نکردی یه کی دیگه انتخاب میکنیم.
جونگ شین:جاااان در مجلس لهب و لعب نکند چشم بانوان هوس باز به یوسف جوان بیوفتد کیست ان زلیخای بدبخت
نتونستم جلو خندمو بگیرم یکی زدم پس کلش و با خنده گفتم:
جونگکوک:بمیری جونگ شین حالا به قول داداش کوچولو زلیخای نا اشنا کیست؟
مامان:اشناست مامان جان اشناست خاهر رفیقته!
جونگکوک:چی؟کدوم؟
مامان:ات!
جونگکوک:چییی؟؟؟؟؟؟؟
بیاید من برم آخه سرما خوردم شاید دو سه روز نباشم برام دعا کنید خوب شم هروز ۵ تا پارت میزارم
پارت:45
#ات
دانشگاه دیگه تموم شده بود به خونه رسیدم و با قیافه درهم بابا روبرو شدم.
ات:چیشده؟بازم یه کار ناکرده کردم؟
بابا:چی میگی؟
ات:هیچ
جیمین:ات!
بهش نگاهی هم نکردم که ادامه داد
جیمین:ورشکست شدیم.
چشام گر شد.
سرمو بلند کردمو تو چشای بابا خیره شدم.
ات:این داره چی میگه؟
بابا:واقعیت رو.
ات:و...ولی چرا؟
بابا:تو قمار باختم
ات:هع من میدونستم این بازیاتون کار دستتون میده.
سمت در رفتم که
جیمین:ولی یهراه داره تو باید...
بابا:همچین کاریو نمیکنیم جیمین!
ات:چی؟من چی؟
بابا:هیچی برو
ات:پوف...اوکی!
وارد اتاق شدم و درو محکم بستم.
ینی قراره بریم خونه سابقمون.
انقد از خودم سیر بودم که حاضر بودم بخاطر اینکه بابا اینا تو اسایش باشن خودمو بفروشمـ.
لباسامو عوض کردم و درو اردم باز کردم تا برم اب بخورم که صدای صحبتشون رو شنیدم.
جیمین:ولی بابا ات هم سنش به ازدواج رسیده اون پسر هم پسر خوبیهـ
بابا:من قرار نیست بخاطر این خونه دخترمو قربانی کنمـ
جیمین:ولی...
ات:بابا!من حاضرم باهاش ازدواج کنم.
بابا:مطمئنیـ؟
ات:اره سنمم به ازدواج رسیده
جیمین:باشه پس به اقای جئون میگم شب بیان خاستگاریت!
ات:چی؟جئون؟
جیمین:پسرش همون جونگکوکه
ات:چی؟؟؟
....
#جونگکوک
جونگکوک:چی؟ازدواج کنم؟من هنوز بچم بابا
جونگ شین برادر کوچک ترم گفت
جونگ شین:خب عزیز دلم زن میگیری زن گل و گلاب چی از این بهتر!
جونگکوک:زن کجاش خوبه دقیقا؟
دم گوشم گفت
جونگ شین:تا ابد هر شب کـ..ـبـ..ـس مفت میزنی بر بدن!
یکی زدم در دهنش.
جونگکوک:مامان این اشغالو ادب کن یکمم تربیت نداره.
انگورای تو دستشو یکی شو پرت کرد تو صورتم و با صدای دخترونه ای گفت:
جونگ شین:حالا من شاهکار میدم شوهریـ.
جونگکوک:اولا شاهکار نه راهکار دوما زهرمار و شوهری.
مامان:بمیرین هردوتون امشب میریم خونشون پسند نکردی یه کی دیگه انتخاب میکنیم.
جونگ شین:جاااان در مجلس لهب و لعب نکند چشم بانوان هوس باز به یوسف جوان بیوفتد کیست ان زلیخای بدبخت
نتونستم جلو خندمو بگیرم یکی زدم پس کلش و با خنده گفتم:
جونگکوک:بمیری جونگ شین حالا به قول داداش کوچولو زلیخای نا اشنا کیست؟
مامان:اشناست مامان جان اشناست خاهر رفیقته!
جونگکوک:چی؟کدوم؟
مامان:ات!
جونگکوک:چییی؟؟؟؟؟؟؟
بیاید من برم آخه سرما خوردم شاید دو سه روز نباشم برام دعا کنید خوب شم هروز ۵ تا پارت میزارم
۴.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.