"جرم و عشق" Crime and Love Part:3 شرط برای آپ پارت بعدی+۱٠لایک
زمان حال:
سفارش ها رو توی سیستم ثبت میکردم و بعد میرفتم و برای مشتریها میبردم سر میز!
لی جونگ سوک که همکارم بود و کمکم میکرد، خیلی زحمت میکشید و امروز با دوست دخترش قرار داشت و گفت زودتر میره!
من مونده بودم تنها و آشپزها و نظافت چیها...
نگاهی به ساعت انداختم...
یازده و نیم شب بود و اگه این مشتریها میرفتن باید میبستیم...
خسته بودم و میخواستم تاکسی بگیرم و دیگه پیاده نرم خونه، بعد اتفاق دیشب تصمیم گرفته بودم فقط با تاکسی شبها رفت و آمد کنم...
بعد از رفتن آخرین مشتری جملهی همیشگیم رو بهشون گفتم:" ممنونم که تشریف آوردید!"
و بعد تابلوی"بسته است" رو انداختم پایین و مشغول تمیز کردن میزها شدم.
کار ها تموم شد و بعد رفتم لباسم رو عوض کردم که ناگهان در باز شد و دو تا مرد با کت و شلوار مشکی اومدن داخل!
یکیشون که پیرسینگ داشت گفت:"میتونیم یک چیزی سفارش بدیم؟"
با لبخند جواب دادم:"متاسفانه بستیم و آشپزها نیستن!"
یکی دیگه که قدش بلند بود و هیکلی بود گفت:"اوکی... میریم سر اصل مطلب. باید باهامون بیایی خانوم ا.ت!"
_ اسم منو از کجا میدونید؟ برید بیرون مگرنه پلیس رو خبر میکنم!
خواستم سریع برم به سمت در پشتی و دویدم و در رو باز کردم که سوزشی رو توی بازوم حس کردم...
برگشتم و آخرین چیزی که دیدم سرنگی بود که توی بازوم رفته بود.
_ هیش... خوب بخوابی دختر جون!و بعد همه جا تاریک شد...پایان این پارت:-)
سفارش ها رو توی سیستم ثبت میکردم و بعد میرفتم و برای مشتریها میبردم سر میز!
لی جونگ سوک که همکارم بود و کمکم میکرد، خیلی زحمت میکشید و امروز با دوست دخترش قرار داشت و گفت زودتر میره!
من مونده بودم تنها و آشپزها و نظافت چیها...
نگاهی به ساعت انداختم...
یازده و نیم شب بود و اگه این مشتریها میرفتن باید میبستیم...
خسته بودم و میخواستم تاکسی بگیرم و دیگه پیاده نرم خونه، بعد اتفاق دیشب تصمیم گرفته بودم فقط با تاکسی شبها رفت و آمد کنم...
بعد از رفتن آخرین مشتری جملهی همیشگیم رو بهشون گفتم:" ممنونم که تشریف آوردید!"
و بعد تابلوی"بسته است" رو انداختم پایین و مشغول تمیز کردن میزها شدم.
کار ها تموم شد و بعد رفتم لباسم رو عوض کردم که ناگهان در باز شد و دو تا مرد با کت و شلوار مشکی اومدن داخل!
یکیشون که پیرسینگ داشت گفت:"میتونیم یک چیزی سفارش بدیم؟"
با لبخند جواب دادم:"متاسفانه بستیم و آشپزها نیستن!"
یکی دیگه که قدش بلند بود و هیکلی بود گفت:"اوکی... میریم سر اصل مطلب. باید باهامون بیایی خانوم ا.ت!"
_ اسم منو از کجا میدونید؟ برید بیرون مگرنه پلیس رو خبر میکنم!
خواستم سریع برم به سمت در پشتی و دویدم و در رو باز کردم که سوزشی رو توی بازوم حس کردم...
برگشتم و آخرین چیزی که دیدم سرنگی بود که توی بازوم رفته بود.
_ هیش... خوب بخوابی دختر جون!و بعد همه جا تاریک شد...پایان این پارت:-)
۵.۴k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.