چه خواهد شد
چه خواهد شد
پارت ۳۵
ایلیا : عع صبر کن....حداقل یه پتو بهم بدههه
درو باز کرد و یه پتو بهم داد . و دوباره درو بست.
*از زبان میلنا*
شالمو در آوردم و دراز کشیدم رو تخت .
خیلی باهاش بد رفتار کردم؟ ناراحت نشه؟
بشه اصن...به درک....
*******
صبح با صدای ایلیا از خواب بیدار شدم....
ایلیا : بیدار شوووووو بیدار شووووو (از پشت در)
ملینا : چیههه؟؟!
ایلیا : بیدار شووووو
ملینا : باشههههه
ایلیا : میشه بیام تو؟
ملینا : نهههه
ایلیا : باش پس زود بیا بیرون
ملینا : اوکی
از جام بلند شدم و موهامو شونه کردم و دست وصورتمو شستم و شالمو سرم کردم و از اتاق رفتم بیرون .
ملینا : صب بخیر
ایلیا : صب بخیر .... خوب خوابیدی؟
ملینا : اوهوم....ولی من این سوال رو ازت نمی پرسم چون فکر نمیکنم این طور بوده باشه برات...
ایلیا : نه اتفاقا منم راحت خوابیدم
ملینا : خوبه... قهوه درست کنم برات؟
ایلیا : اگه بخاطرش غر غر نمیکنی آره
چشم غره ای رفتم و همچنان که درخال درست کردن قهوه بودم گفتم :
ملینا : برنامه ی کاریت چجوریه؟
ایلیا : چطور؟
ملینا : میخوام بدونم
ایلیا : چرا؟
ملینا : شوهرمی هااا
درست گفتم اما از گفتنش شوکه شدم....هم من و هم اون....
ایلیا : که اینطور....پس یعنی منو به عنوان شوهرت قبول کردی آره؟
ملینا : دیشب جلوی جمع قبول کردم....چاره ی دیگه هم ندارم....
ایلیا : درسته....برنامه ی کاریم از ساعت ۸ صبح تا ۸ شبه....البته ممکنه ساعت ها جابه جا بشه...
ملینا : آها...صبر کن...ساعت ۹عه
ایلیا : اوهوم
ملینا : مگه الان نباید سرکار باشی؟
ایلیا : تازه عروسی کردمااا برم سرکار؟
ملینا : .....
پارت ۳۵
ایلیا : عع صبر کن....حداقل یه پتو بهم بدههه
درو باز کرد و یه پتو بهم داد . و دوباره درو بست.
*از زبان میلنا*
شالمو در آوردم و دراز کشیدم رو تخت .
خیلی باهاش بد رفتار کردم؟ ناراحت نشه؟
بشه اصن...به درک....
*******
صبح با صدای ایلیا از خواب بیدار شدم....
ایلیا : بیدار شوووووو بیدار شووووو (از پشت در)
ملینا : چیههه؟؟!
ایلیا : بیدار شووووو
ملینا : باشههههه
ایلیا : میشه بیام تو؟
ملینا : نهههه
ایلیا : باش پس زود بیا بیرون
ملینا : اوکی
از جام بلند شدم و موهامو شونه کردم و دست وصورتمو شستم و شالمو سرم کردم و از اتاق رفتم بیرون .
ملینا : صب بخیر
ایلیا : صب بخیر .... خوب خوابیدی؟
ملینا : اوهوم....ولی من این سوال رو ازت نمی پرسم چون فکر نمیکنم این طور بوده باشه برات...
ایلیا : نه اتفاقا منم راحت خوابیدم
ملینا : خوبه... قهوه درست کنم برات؟
ایلیا : اگه بخاطرش غر غر نمیکنی آره
چشم غره ای رفتم و همچنان که درخال درست کردن قهوه بودم گفتم :
ملینا : برنامه ی کاریت چجوریه؟
ایلیا : چطور؟
ملینا : میخوام بدونم
ایلیا : چرا؟
ملینا : شوهرمی هااا
درست گفتم اما از گفتنش شوکه شدم....هم من و هم اون....
ایلیا : که اینطور....پس یعنی منو به عنوان شوهرت قبول کردی آره؟
ملینا : دیشب جلوی جمع قبول کردم....چاره ی دیگه هم ندارم....
ایلیا : درسته....برنامه ی کاریم از ساعت ۸ صبح تا ۸ شبه....البته ممکنه ساعت ها جابه جا بشه...
ملینا : آها...صبر کن...ساعت ۹عه
ایلیا : اوهوم
ملینا : مگه الان نباید سرکار باشی؟
ایلیا : تازه عروسی کردمااا برم سرکار؟
ملینا : .....
۴.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.