پارت27

پارت27
اسم رمان: صبر ایوب دارم(:
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
فیام شروع شد و داشتیم نگا میکردیم.. ارام هم مث چیی ترسیده بود بچه 😐😂
منی که داشتم عشق میکرم 😂😂🗿
ولی وستاش مث چی ترسیدم منوو ارام که مث سگ مسترسیدیم و کیارش که مهو فیلم بود
(از زبان راوی)
کیارش مهو فیلم شده بود به نظرش فیلم زیبایی بود اریسا و آرام ترسیده بودند انها از دو طرف به بازو های کیارش چسبیده بودند کیارش از این کار انها خنده اش گرفته بود
(نویسنده:بقران دارم سیع میکنم کتابی بنویسم😂😐)
فیلم به اتمام رسیده بود و ارام و اریسا همچنان به کیارش چسبیده بودند
کیارش: میشهولم کنین میخوام برم بخوابمم
ارام: نهههههه
اریسا: حاجی اصن یه ایده ای جالب بیایین همینجا جاهامونو پهن کنیم بخوابیم
کیارش: من عادت ندارم رو زمین بخوابم
(نویسنده:اوه اوه نکوشیمون شاهزاده😐😐)
ارام: خفه بابا
.......
خلاصه کیارش را مجبور کردند و جاهایشان را پهن کردن ولی ارامو ارییا همچنان به کیارش چسبیده بودند
ان شب هم گذشت و خوابیدند
(پرش زمانی 1سال بعد)
(نویسند: داشا من دیگه خسته شدم سریع تر بریم سر اصل مطلب تموم شه بره)(نویسنده:من گو بخورم دیگه کتابی بنویسم 😂🤝)