تناسخ هالویینی فصل 2 پارت 2
فصل 2 قسمت 2
باجی: بی مزه میگم ساعت چنده
کازوتورا: ساعت ۱۲ظهره و وقته ناهاره ععععیییوووااای وقت ناهارهههههه
دراکن: زود باشید باید بریم خونمون
میتسویا: و اگرنه
مایکی:کوشته میشیم
باجی: بعد از ناهار میرم دنبال چیفویو
کازوتورا: ما هم میایم
بعد از ظهر "
طرف ریوسی و چیفویو
چیفویو: ریوسی من میخوام پیش باجی.....
که ریوسی با گذاشتن انگشتش روی دهن چیفویو حرفش رو قطع کرد: هههییسسس یعنی می خوای بگی منی که نجاتت دادم رو دوست نداری
چیفویو: نه من تورو هم دوست دارم ، تو دوست منی
ریوسی: پس اگه من دوست تو ام دیگه حرف اون خوناشام رو نزن
چیفویو: ولی اونم دوستمه
که یک دفعه صدایی بلند از پشت بوته ها اومد
چیفویو با ذوق: باجی سان
باجی با لبخند: پیشی کوچولو
ریوسی حسابی از این جور صدا زدن عصبانی شد و خیلی جدی رو به روی باجی ایستاد: هوی اینجا چی میخوای
باجی: اومدم چیفویو رو ببرم
ریوسی: اون فعلا مال منه اون با من توی رابطه اس
باجی شوکه: چ.... چی... چیفویو راست میگه
چیفویو: باجی یه لحضه وایسا ریوسی من قبول نکردم
ریوسی: اره من فقط بهش پیشنهاد رابطه......
که با خوردن مشت باجی توی صورتش حرفش قطع شد
ریوسی محکم مشتش رو به صورت باجی زد و هر دوشون روی زمین افتادن
چیفویو: تمومش کنید
باجی: تو به چه جرعتی به چیف پیشنهاد دادی
ریوسی: ببینم نکنه تو میخوای بهش پیشنهاد بدی
باجی: مطمئنم اون منو انتخاب میکنه
ریوسی: معلومه که نه هیچکس کسی که قبلا باهم دشمنی داشتن رو انتخاب نمیکنه
باجی: ولی اون دوست منه و قبل از تو دوست من بوده مگه نه چیفویو
چیفویو سرش رو پایین انداخت و اروم زمزمه کرد:: باجی درست میگه، ولی باجی اون جونم رو نجات داد و برای اینکه براش جبران کنم مجبورم.......
باجی: مجبوری چی؟
چیفویو: مجبورم یکی از خواسته هاش رو انجام بدم
کازوتورا: چیفویو اون چجوری تو رو نجات داده
چیفویو: وقتی داشتم بیومدم پیش شما افتادم توی یه تله و بعد پام زخمی شد ریوسی بخاطر اینکه نزدیک قبیله ی من بود تونست نجاتم بده
باجی سرش رو پایین انداخت: منو ببخش چیفویو با اینکه دوستت بودم نتونستم نجاتت بدم
چیفویو: نه باجی این حرف رو نزن تو اگه میدونستی از جون خودتم میگذشتی
ریوسی: حالا هم برای تشکر ازم که چیفویو رو نجات دادم باید همه تون یه کاری انجام بدید
میتسویا: چی کاری
ریوسی: چیفویو به مدت ۳ روز دوست پسرمه و شما هم تو این ۳ روز حق نزدیک شدن بهش رو ندارید
چیفویو: اما ریوسی
ریوسی: میخوای بیشترش کنم؟
چیفویو چیزی نگفت
باجی: قبوله ولی بعدش چیفویو رو به ما برمیگردونی
ریوسی: قبوله
و بعد باجی به سمت چیفویو رفت و دستش رو روی سر چیفویو گذاشت و توی گوشش زمزمه کرد: دوست دارم پیشی کوچولو و بعد از اونجا دور شد
ریوسی: چیفویو حالت خوبه
چیفویو:........
ریوسی: بیا بریم بخوابیم با شه
چیفویو: میشه.......
ریوسی: چی؟
چیفویو: هیچی
طرف بقیه بچه ها
کازوتورا: باجی چرا گذاشتی چیفویو اونجا بمونه
باجی: چاره ای نداشتم
میتسویا: اما فقط ۳ روز باید چیفویو رو نبینیم
دراکن: باجی خوبی؟
مایکی: باجی داری گریه میکنی؟
باجی پاهاش رو بغل کرد و سرش رو روی پاهاش گذاشت
تاکمیچی: باجی کون حالت خوبه؟
باجی درحالی که بغض کرده بود: اگه...... چیفویو...... اونو.... انتخاب کنه...... چی
کازوتورا: دیوونه شدی اون الان یه روزه که با ریوسی دوسته و تو بیشتر از ۴ سال
باجی: اما اون تو یه روز بهش اعتراف کرده...... و تو یه روز بیشتر از من با چیفویو صمیمی شد
کازوتورا: تو هم بعد از ۳ روز بهش اعتراف میکنی
پایان این پارت ✨✨✨✨
کککککاااامممننننتتتت
باجی: بی مزه میگم ساعت چنده
کازوتورا: ساعت ۱۲ظهره و وقته ناهاره ععععیییوووااای وقت ناهارهههههه
دراکن: زود باشید باید بریم خونمون
میتسویا: و اگرنه
مایکی:کوشته میشیم
باجی: بعد از ناهار میرم دنبال چیفویو
کازوتورا: ما هم میایم
بعد از ظهر "
طرف ریوسی و چیفویو
چیفویو: ریوسی من میخوام پیش باجی.....
که ریوسی با گذاشتن انگشتش روی دهن چیفویو حرفش رو قطع کرد: هههییسسس یعنی می خوای بگی منی که نجاتت دادم رو دوست نداری
چیفویو: نه من تورو هم دوست دارم ، تو دوست منی
ریوسی: پس اگه من دوست تو ام دیگه حرف اون خوناشام رو نزن
چیفویو: ولی اونم دوستمه
که یک دفعه صدایی بلند از پشت بوته ها اومد
چیفویو با ذوق: باجی سان
باجی با لبخند: پیشی کوچولو
ریوسی حسابی از این جور صدا زدن عصبانی شد و خیلی جدی رو به روی باجی ایستاد: هوی اینجا چی میخوای
باجی: اومدم چیفویو رو ببرم
ریوسی: اون فعلا مال منه اون با من توی رابطه اس
باجی شوکه: چ.... چی... چیفویو راست میگه
چیفویو: باجی یه لحضه وایسا ریوسی من قبول نکردم
ریوسی: اره من فقط بهش پیشنهاد رابطه......
که با خوردن مشت باجی توی صورتش حرفش قطع شد
ریوسی محکم مشتش رو به صورت باجی زد و هر دوشون روی زمین افتادن
چیفویو: تمومش کنید
باجی: تو به چه جرعتی به چیف پیشنهاد دادی
ریوسی: ببینم نکنه تو میخوای بهش پیشنهاد بدی
باجی: مطمئنم اون منو انتخاب میکنه
ریوسی: معلومه که نه هیچکس کسی که قبلا باهم دشمنی داشتن رو انتخاب نمیکنه
باجی: ولی اون دوست منه و قبل از تو دوست من بوده مگه نه چیفویو
چیفویو سرش رو پایین انداخت و اروم زمزمه کرد:: باجی درست میگه، ولی باجی اون جونم رو نجات داد و برای اینکه براش جبران کنم مجبورم.......
باجی: مجبوری چی؟
چیفویو: مجبورم یکی از خواسته هاش رو انجام بدم
کازوتورا: چیفویو اون چجوری تو رو نجات داده
چیفویو: وقتی داشتم بیومدم پیش شما افتادم توی یه تله و بعد پام زخمی شد ریوسی بخاطر اینکه نزدیک قبیله ی من بود تونست نجاتم بده
باجی سرش رو پایین انداخت: منو ببخش چیفویو با اینکه دوستت بودم نتونستم نجاتت بدم
چیفویو: نه باجی این حرف رو نزن تو اگه میدونستی از جون خودتم میگذشتی
ریوسی: حالا هم برای تشکر ازم که چیفویو رو نجات دادم باید همه تون یه کاری انجام بدید
میتسویا: چی کاری
ریوسی: چیفویو به مدت ۳ روز دوست پسرمه و شما هم تو این ۳ روز حق نزدیک شدن بهش رو ندارید
چیفویو: اما ریوسی
ریوسی: میخوای بیشترش کنم؟
چیفویو چیزی نگفت
باجی: قبوله ولی بعدش چیفویو رو به ما برمیگردونی
ریوسی: قبوله
و بعد باجی به سمت چیفویو رفت و دستش رو روی سر چیفویو گذاشت و توی گوشش زمزمه کرد: دوست دارم پیشی کوچولو و بعد از اونجا دور شد
ریوسی: چیفویو حالت خوبه
چیفویو:........
ریوسی: بیا بریم بخوابیم با شه
چیفویو: میشه.......
ریوسی: چی؟
چیفویو: هیچی
طرف بقیه بچه ها
کازوتورا: باجی چرا گذاشتی چیفویو اونجا بمونه
باجی: چاره ای نداشتم
میتسویا: اما فقط ۳ روز باید چیفویو رو نبینیم
دراکن: باجی خوبی؟
مایکی: باجی داری گریه میکنی؟
باجی پاهاش رو بغل کرد و سرش رو روی پاهاش گذاشت
تاکمیچی: باجی کون حالت خوبه؟
باجی درحالی که بغض کرده بود: اگه...... چیفویو...... اونو.... انتخاب کنه...... چی
کازوتورا: دیوونه شدی اون الان یه روزه که با ریوسی دوسته و تو بیشتر از ۴ سال
باجی: اما اون تو یه روز بهش اعتراف کرده...... و تو یه روز بیشتر از من با چیفویو صمیمی شد
کازوتورا: تو هم بعد از ۳ روز بهش اعتراف میکنی
پایان این پارت ✨✨✨✨
کککککاااامممننننتتتت
۶.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.