(تیمار عاشق)
P8
ات: اسمی ازتو؟؟؟؟نه نبردم ......تو چت شده حالت خوبه؟؟؟
جیمین: باید از اینجا برم ......توام باید بیایی؟
ات: ببین جیمین ....میدونم الان هول شدی ...ولی بایدخودتو......
(که دیگه نزاشت ادامه اش رو بگم)
جیمین: خ***فه **شو (باصدای محکم )
ات: چی؟؟
(یه لحظه کلا موندم .....اون الان چی گفت؟؟...یعنی چی ؟...چیشده مگ )
ات: چی؟؟
***که دیدم از روی تخت بلند شد و پشت سرم وایساد و تیغی که برای عمل های جراحی استفاده میکنن رو زیر گلوم گذاشت ****
جیمین: بهتره همکاری کنی
ات: **عو**ضی
جیمین: هوم ....باید زودتر از اینا میفهمیدی
***منو به سمت جلو هول داد **
جیمین: را بیفت
در اتاق رو باز کرد که دیدم نگهبانا با تعجب دارن نگاه میکنن
جیمین: جلو نیایین .....واگرنه رگشو میزنم
**که تیغه رو بیشتر فشار داد که باعث میشد ریختن **خو**ن رو رو گردنم احساس کنم**
توی آسانسور ازم فاصله گرفت و از توی جیب کتش ماسک در آورد و زد به صورتش ****
***من فقط مثل مات زده ها بهش نگاه میکردم .....نمیدونستم چه توضیح منتقی باید براش پیدا کنم .....***
جیمین: بیرون مثل دوتا اوم عادی رفتار میکنیم .......
****همینطور که اشکام داش میریخت بهش گفتم: هه....باید حواسم میبود..که به یه آدم روانی اعتماد نکنم
ات: اسمی ازتو؟؟؟؟نه نبردم ......تو چت شده حالت خوبه؟؟؟
جیمین: باید از اینجا برم ......توام باید بیایی؟
ات: ببین جیمین ....میدونم الان هول شدی ...ولی بایدخودتو......
(که دیگه نزاشت ادامه اش رو بگم)
جیمین: خ***فه **شو (باصدای محکم )
ات: چی؟؟
(یه لحظه کلا موندم .....اون الان چی گفت؟؟...یعنی چی ؟...چیشده مگ )
ات: چی؟؟
***که دیدم از روی تخت بلند شد و پشت سرم وایساد و تیغی که برای عمل های جراحی استفاده میکنن رو زیر گلوم گذاشت ****
جیمین: بهتره همکاری کنی
ات: **عو**ضی
جیمین: هوم ....باید زودتر از اینا میفهمیدی
***منو به سمت جلو هول داد **
جیمین: را بیفت
در اتاق رو باز کرد که دیدم نگهبانا با تعجب دارن نگاه میکنن
جیمین: جلو نیایین .....واگرنه رگشو میزنم
**که تیغه رو بیشتر فشار داد که باعث میشد ریختن **خو**ن رو رو گردنم احساس کنم**
توی آسانسور ازم فاصله گرفت و از توی جیب کتش ماسک در آورد و زد به صورتش ****
***من فقط مثل مات زده ها بهش نگاه میکردم .....نمیدونستم چه توضیح منتقی باید براش پیدا کنم .....***
جیمین: بیرون مثل دوتا اوم عادی رفتار میکنیم .......
****همینطور که اشکام داش میریخت بهش گفتم: هه....باید حواسم میبود..که به یه آدم روانی اعتماد نکنم
۱۵.۸k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.