پارت ۳ فصل ۲
ویو ات
کارام تموم شده بود منتظر کوک بودم که بریم خونه آماده شیم بیایم رستوران
ویو کوک
امروز خیلی خسته بودم اما به ات قول دادم که امشب شام بیرون بریم پس خودمو جمع و جور کردم رفتم دنبالش که رسیدم از ماشین پیاده شدم یه لبخند زدم رفتم سمتش
کوک: سلام صاحب قلبم زندگیم چطوری؟(شاید با ورتون نشه اما خودم از این حرفا حالم به هم میخوره اما دوتا زوجن دیگه چاره ای نیست)
ات: خوشتیپ من خسته نباشی خوبم تو خوبی؟
کوک: خوبم اگه بغلم کنی عالی میشم
ات کوک رو بغل کرد و کوک هم محکم به تن خودش فشوردش جوری که صدای ضربان قلب همو حس میکردن ( دلم بغل خواست😪)
ات: خب دیگه بریم خونه من آماده شم
کوک: چشم(چشمت بی بلا خرگوشیی)
ات و کوک رفتن خونه ات رفت حموم بدنشو یه آب زد اومد بیرون یه لباس سفید خوشگل پوشید یه آرایش ملایم کرد موهاشو گوجه ای بست (عکس همشو میزارم ) خیلی خوشگل شده بود کوک هم آماده بود (عکس لباس کوک هم میزارم) هردوشون میدرخشیدن که کوک گفت
کوک: عشقم خیلیییییی خوشگل شدییییی جدی الان میخوامت
ات: شما هم خیلی جذاب شدی مستر جئون اما الان بنده خیلی گشنمه و بهتره فعلا هوس خواستنمو نکنی
کوک: اومم جوجه من گشنشه؟ اما حداقل یه بوس که میتونی بدی؟(از سنتون خجالت بکشید ایش اصن حسودیم نشده)
ات کوک رو بوسید و باهم رفتن بیرون
ویو داخل رستوران
ات و کوک غذا رو سفارش دادن و غذا شون اومد موقع غذا خوردن داشتن حرف میزدن که ات گفت
ات: کوک تو امروز یه چیزیت هست خودتو داری به خاطر من اوکی نشون میدی اما من هرچقدر هم خودتو خوشحال نشون بدی من بازم میفهمم یه چیزیت هست
کوک: مهم نیست
ات: اگر مهمم نباشه من میخوام بدونم پس بگو
کوک: خب اون مرتیکه که چند سال پیش میخواست مقام منو بگیره دوباره گوه خوریاشو شروع کرده
ات: کوک چی میگی این مرتیکه کیه ؟ اخه
کوک نمی خواست ات فعلا بدونه اون یارو کیه پس گفت
کوک: اینش که کیه رو نمیگم چون نمیشناسیش
ات: پوففف کوک خواهش میکنم حواست به خودت و بکهیون باش لطفا
کوک: با بکهیون و شما ها کاری نداره با من کار داره
ات: کوک من نگرانتم خواهش میکنم تورو خدا جون بچه ها مراقب خودت باش میدونی که بدون تو نمیتونم
کوک: عشقم من حواسم به خودم هست تو نگران نباش ناسلامتی بزرگترین مافیا کره هستما نگران نباش
کوک و ات با هم حرف زدن بعد شام رفتن اتاق فرار خوش گذروندن ساعت ۱۲ شب شده بود پس رفتن خونه رسیدن که بنیامینو دیدن و رفتن سمتش
ات: بابا جون
بنیامین: خانم باتن دختر بابا چطوری؟
ات: خوبم
کوک: اولا سلام دوم اینکه خانم جئون نه خانم باتن
بنیامین: فامیلی پدرشه به تو چه
کوک: اما الان فامیلی من روشه و تا آخر عمرش هم همینطوره پس دیگه حرفی نمیمونه
بنیامین: (در حال فشار خوردن)
ات: یعنی اون روزی که شما دوتا باهم کنار بیاید تولد دوباره ی منه
کوک: عشقم ببخشید اما این اتفاق اگر خودمم بخوام به هیچ عنوان نمیوفته
بنیامین: هی بی لیاقت
کوک: نزار دهنمو جلوی دخترت باز کنم بنیامین پس ساکت
ات: اوف بیاید بریم داخل دیگه اَه
رفتن داخل
بورام:مامان.....
خب حمایت کنید جان جدتون جوجه ها
کارام تموم شده بود منتظر کوک بودم که بریم خونه آماده شیم بیایم رستوران
ویو کوک
امروز خیلی خسته بودم اما به ات قول دادم که امشب شام بیرون بریم پس خودمو جمع و جور کردم رفتم دنبالش که رسیدم از ماشین پیاده شدم یه لبخند زدم رفتم سمتش
کوک: سلام صاحب قلبم زندگیم چطوری؟(شاید با ورتون نشه اما خودم از این حرفا حالم به هم میخوره اما دوتا زوجن دیگه چاره ای نیست)
ات: خوشتیپ من خسته نباشی خوبم تو خوبی؟
کوک: خوبم اگه بغلم کنی عالی میشم
ات کوک رو بغل کرد و کوک هم محکم به تن خودش فشوردش جوری که صدای ضربان قلب همو حس میکردن ( دلم بغل خواست😪)
ات: خب دیگه بریم خونه من آماده شم
کوک: چشم(چشمت بی بلا خرگوشیی)
ات و کوک رفتن خونه ات رفت حموم بدنشو یه آب زد اومد بیرون یه لباس سفید خوشگل پوشید یه آرایش ملایم کرد موهاشو گوجه ای بست (عکس همشو میزارم ) خیلی خوشگل شده بود کوک هم آماده بود (عکس لباس کوک هم میزارم) هردوشون میدرخشیدن که کوک گفت
کوک: عشقم خیلیییییی خوشگل شدییییی جدی الان میخوامت
ات: شما هم خیلی جذاب شدی مستر جئون اما الان بنده خیلی گشنمه و بهتره فعلا هوس خواستنمو نکنی
کوک: اومم جوجه من گشنشه؟ اما حداقل یه بوس که میتونی بدی؟(از سنتون خجالت بکشید ایش اصن حسودیم نشده)
ات کوک رو بوسید و باهم رفتن بیرون
ویو داخل رستوران
ات و کوک غذا رو سفارش دادن و غذا شون اومد موقع غذا خوردن داشتن حرف میزدن که ات گفت
ات: کوک تو امروز یه چیزیت هست خودتو داری به خاطر من اوکی نشون میدی اما من هرچقدر هم خودتو خوشحال نشون بدی من بازم میفهمم یه چیزیت هست
کوک: مهم نیست
ات: اگر مهمم نباشه من میخوام بدونم پس بگو
کوک: خب اون مرتیکه که چند سال پیش میخواست مقام منو بگیره دوباره گوه خوریاشو شروع کرده
ات: کوک چی میگی این مرتیکه کیه ؟ اخه
کوک نمی خواست ات فعلا بدونه اون یارو کیه پس گفت
کوک: اینش که کیه رو نمیگم چون نمیشناسیش
ات: پوففف کوک خواهش میکنم حواست به خودت و بکهیون باش لطفا
کوک: با بکهیون و شما ها کاری نداره با من کار داره
ات: کوک من نگرانتم خواهش میکنم تورو خدا جون بچه ها مراقب خودت باش میدونی که بدون تو نمیتونم
کوک: عشقم من حواسم به خودم هست تو نگران نباش ناسلامتی بزرگترین مافیا کره هستما نگران نباش
کوک و ات با هم حرف زدن بعد شام رفتن اتاق فرار خوش گذروندن ساعت ۱۲ شب شده بود پس رفتن خونه رسیدن که بنیامینو دیدن و رفتن سمتش
ات: بابا جون
بنیامین: خانم باتن دختر بابا چطوری؟
ات: خوبم
کوک: اولا سلام دوم اینکه خانم جئون نه خانم باتن
بنیامین: فامیلی پدرشه به تو چه
کوک: اما الان فامیلی من روشه و تا آخر عمرش هم همینطوره پس دیگه حرفی نمیمونه
بنیامین: (در حال فشار خوردن)
ات: یعنی اون روزی که شما دوتا باهم کنار بیاید تولد دوباره ی منه
کوک: عشقم ببخشید اما این اتفاق اگر خودمم بخوام به هیچ عنوان نمیوفته
بنیامین: هی بی لیاقت
کوک: نزار دهنمو جلوی دخترت باز کنم بنیامین پس ساکت
ات: اوف بیاید بریم داخل دیگه اَه
رفتن داخل
بورام:مامان.....
خب حمایت کنید جان جدتون جوجه ها
۳.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.