بعد بیست دقیقه از حموم اومدی بیرون و سریع خودتو خشک کردی
بعد بیست دقیقه از حموم اومدی بیرون و سریع خودتو خشک کردی جلوی آینه ایستادی نگاهت بین لبات گردنت و کمتر در گردش بود!!
سرتو محکم تکون دادی و تیشرت نازک دایناسوریت رو که برای خواب میپوشیدی رو همرار با شلوار ستش پوشیدی
کفشای عروسکیتو پا کردی به سمت آشپزخونه رفتی!!
گرمای خونه ت خوب بود پس نیازی نبود لباسای گرم بپوشی رفتی آشپزخونه و قهوه ای که جوشیده رو از قهوه ساز جدا کردی و ماگ مورد علاقت رو پر کردی!!
نگاهی به ساعت انداختی ساعت هشت شب بود وقتی دانشکده رو ترک کردی ساعت ۵ بود!!!
نشستی کنار شومینه لبتابت رو باز کردی تا ایمیل هاتو و پیام هاتو چک کنی!!
حالا که گوشیت دست امرسون مونده بود باید ادامه رمانی که محتوای خیلی مفیدی بود که دوستت نوشته بود رو میخوندی و نظرت رو بهش اعلام میکردی!!
با یاداوریش پلکاتو محکم روی هم فشار دادی و شت غلیظی زیر لب زمزمه کردی!!
عینکتو از چشمات برداشتی و چشماتو مالش دادی ساعت ۱۱ شب بود تصمیم گرفتی بخوابی امروز شب پر ماجرایی بود!!
لبتابتو بستی و روس میز گذاشتی لیوان قهوتو برداشتی و توی سینم گذاشتی
خمیازه ای کشیدی و به طرف اتاقت راه افتادی!!!
نیمه های راهرو بودی صدای زنگ شنیدی و باعث شد از جات بپرس
انتظار نداشتی این موقع شب کسی مزاحم شه ! ولی یادت اومد که میتونه آلیس باشه صمیمی ترین دوستت که هر روز بهت سر میزد
حوصله اون رو نداشتی دلت فقط یک خواب راحت و عمیق میخواست
همانطور که در رو باز کردی
-اون آلیس بهتره که امشب زیاد نمونی چون خیلی خست...
با دیدی امرسون که پشت در بود دهنت باز موند انتظار دیدن هر کسی رو داشتی جز اون
پارت۳
سرتو محکم تکون دادی و تیشرت نازک دایناسوریت رو که برای خواب میپوشیدی رو همرار با شلوار ستش پوشیدی
کفشای عروسکیتو پا کردی به سمت آشپزخونه رفتی!!
گرمای خونه ت خوب بود پس نیازی نبود لباسای گرم بپوشی رفتی آشپزخونه و قهوه ای که جوشیده رو از قهوه ساز جدا کردی و ماگ مورد علاقت رو پر کردی!!
نگاهی به ساعت انداختی ساعت هشت شب بود وقتی دانشکده رو ترک کردی ساعت ۵ بود!!!
نشستی کنار شومینه لبتابت رو باز کردی تا ایمیل هاتو و پیام هاتو چک کنی!!
حالا که گوشیت دست امرسون مونده بود باید ادامه رمانی که محتوای خیلی مفیدی بود که دوستت نوشته بود رو میخوندی و نظرت رو بهش اعلام میکردی!!
با یاداوریش پلکاتو محکم روی هم فشار دادی و شت غلیظی زیر لب زمزمه کردی!!
عینکتو از چشمات برداشتی و چشماتو مالش دادی ساعت ۱۱ شب بود تصمیم گرفتی بخوابی امروز شب پر ماجرایی بود!!
لبتابتو بستی و روس میز گذاشتی لیوان قهوتو برداشتی و توی سینم گذاشتی
خمیازه ای کشیدی و به طرف اتاقت راه افتادی!!!
نیمه های راهرو بودی صدای زنگ شنیدی و باعث شد از جات بپرس
انتظار نداشتی این موقع شب کسی مزاحم شه ! ولی یادت اومد که میتونه آلیس باشه صمیمی ترین دوستت که هر روز بهت سر میزد
حوصله اون رو نداشتی دلت فقط یک خواب راحت و عمیق میخواست
همانطور که در رو باز کردی
-اون آلیس بهتره که امشب زیاد نمونی چون خیلی خست...
با دیدی امرسون که پشت در بود دهنت باز موند انتظار دیدن هر کسی رو داشتی جز اون
پارت۳
۴.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.