خدمتکار شخصی
خدمتکار شخصی
p¹⁰
راوی:
دختر کم کم اتفاقات دیشبشون رو یادش میومد و هر لحظه بیشتر اشک توی چشماش جمع میشد
+:تنها چیزی که داشتم دخترونگیم بود که از دستش دادم (بغض)
۱۰:۴۰ شب به وقت سعول
+:....
توی کوچه ها سرگردون میچرخیدم و اشک می ریختم
یهو ی ون مشکی جلو پام ترمز کرد
و چندتا آدم ازش پیاده شدن و
سیاهی......
ادامه دارد........
حمایت فراموش نشه 🙃
p¹⁰
راوی:
دختر کم کم اتفاقات دیشبشون رو یادش میومد و هر لحظه بیشتر اشک توی چشماش جمع میشد
+:تنها چیزی که داشتم دخترونگیم بود که از دستش دادم (بغض)
۱۰:۴۰ شب به وقت سعول
+:....
توی کوچه ها سرگردون میچرخیدم و اشک می ریختم
یهو ی ون مشکی جلو پام ترمز کرد
و چندتا آدم ازش پیاده شدن و
سیاهی......
ادامه دارد........
حمایت فراموش نشه 🙃
۴.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.