فیک جیمین:عشق/پارت هفتم
دستامو گرفت و گفت:دستات میلرزه و سرد شده استرس داری
من:دیگه نمیتونم من میترسم کاش نمیومدم باشگاه
جیمین:ات من بهت اعتماد دارم تو میتونی این باعث افتخار منه که تو کنار این همه دختر که همشون یا خیاطی یا نقاشی برداشتن و پسرا هی تورو مسخره میکردن ولی تو باز به راهت ادامه دادی و الان اینجایی ، ات ما بیهوده تمرین نکردیم تو دوست منی و من تنهات نمیزارم من تو رو دوست دادم.
من:جا خوردم از حرفش خیلی آروم شدم دستمو گرفت و گفت:باهم ادامه میدیم.
احساس غرور کردم کلامو گذاشتم سرم و سوار موتور شدم و به حرفای پسرا که داشتم اذیتم میکرون گوش نمیکردم.همه حا پر از دود شده بود صدای تماشاچی ها از پشت نرده میومد پاهام میلرزید ولی تنها صدایی که هنوزم داشت آرومم میکرد صدای جیمین بود ای کاش دنیا همشون ساکت میشدند تا من یه بار دیگه صدای جیمین رو بشنوم(دوست دارم) خیلی بهم نیرو داد گازشو گرفتم از پسرا زدم جلو تقریبا جلو بودم جیمین هم به من رسید لبخند زدم و رفتیم جلو سرعتمون خیلی زیاد بود ۷۰ متر تا خط پایان مونده بود پسرا دوباره خودشون رو بهم رسوندن با چرخش هی به چرخ عقبی موتور من میزد من گازشو گرفت و سرعتمو بردم بالا خودمو به جیمین رسوندم .
جیمین:آماده ای
من:آره
جیمین:بزن بریم
با هم رفتیم و هردومون نفر اول شدیم خیلی خوشحال بودم من تونستم از موتور پیاده شدم و محکم پریدم بغل جیمین خیلی خوشحال بودیم مدال طلا به هردومون داده شد یکدفعه جیمین دید اون پسره هنوز سوار موتورشه و با موتورش به سرعت داره به طرف ات میاد.
جیمین:ات مواظب باش
من:چی
یکدفعه با موتورش زد به ات و او پرت شد به زمین و زخمی شد.
جیمین با چیزی که مشاهده میکرد بی قرار پیش ات اومد و اون رو در آغوش گرفت و با اشکی که د چشمانش جمع شده بود سرش را روی سر ات گذاشت و با صدای بلندی صدای ات رو به زبان اورد همه داشتن به طرف ات میومدن او بیهوش شده بود و پسرا با موتورشون اونجا رو ترک کرده بودن جیمین بد جوری گریه میکرد مربی با نگرانی به اورژانس زنگ زد .
جیمین با چشمای گریان گفت:نه نباید اون بمیره اون حالش خوب میشه و برمیگرده پیش من اون خوب میشه ات چشاتو وا کن منو تنها نزار اگه چیزیت بشه من هیچوقت خودمو نمیبخشم .
یکدفعه جیمین دید ات دستشو گرفته و چشمانش رو نصفه باز کرده.
جیمین:ات ات چشاتو واکن منم جیمین
ات لا خونی که ازش رفته بود گفت :جیمین تویی
جیمین:آره خودمم خود احمقم آخه چرا حواسم بهت نبود
ات: گریه نکن جیمین
اورژانس رسید و ات رو سوار کرد و جیمین هم سوارش شد.
زخم ات رو بستن و سرم و اکسیژن بهش وصل کردن و به طرف بیمارستان رفتن.
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
من:دیگه نمیتونم من میترسم کاش نمیومدم باشگاه
جیمین:ات من بهت اعتماد دارم تو میتونی این باعث افتخار منه که تو کنار این همه دختر که همشون یا خیاطی یا نقاشی برداشتن و پسرا هی تورو مسخره میکردن ولی تو باز به راهت ادامه دادی و الان اینجایی ، ات ما بیهوده تمرین نکردیم تو دوست منی و من تنهات نمیزارم من تو رو دوست دادم.
من:جا خوردم از حرفش خیلی آروم شدم دستمو گرفت و گفت:باهم ادامه میدیم.
احساس غرور کردم کلامو گذاشتم سرم و سوار موتور شدم و به حرفای پسرا که داشتم اذیتم میکرون گوش نمیکردم.همه حا پر از دود شده بود صدای تماشاچی ها از پشت نرده میومد پاهام میلرزید ولی تنها صدایی که هنوزم داشت آرومم میکرد صدای جیمین بود ای کاش دنیا همشون ساکت میشدند تا من یه بار دیگه صدای جیمین رو بشنوم(دوست دارم) خیلی بهم نیرو داد گازشو گرفتم از پسرا زدم جلو تقریبا جلو بودم جیمین هم به من رسید لبخند زدم و رفتیم جلو سرعتمون خیلی زیاد بود ۷۰ متر تا خط پایان مونده بود پسرا دوباره خودشون رو بهم رسوندن با چرخش هی به چرخ عقبی موتور من میزد من گازشو گرفت و سرعتمو بردم بالا خودمو به جیمین رسوندم .
جیمین:آماده ای
من:آره
جیمین:بزن بریم
با هم رفتیم و هردومون نفر اول شدیم خیلی خوشحال بودم من تونستم از موتور پیاده شدم و محکم پریدم بغل جیمین خیلی خوشحال بودیم مدال طلا به هردومون داده شد یکدفعه جیمین دید اون پسره هنوز سوار موتورشه و با موتورش به سرعت داره به طرف ات میاد.
جیمین:ات مواظب باش
من:چی
یکدفعه با موتورش زد به ات و او پرت شد به زمین و زخمی شد.
جیمین با چیزی که مشاهده میکرد بی قرار پیش ات اومد و اون رو در آغوش گرفت و با اشکی که د چشمانش جمع شده بود سرش را روی سر ات گذاشت و با صدای بلندی صدای ات رو به زبان اورد همه داشتن به طرف ات میومدن او بیهوش شده بود و پسرا با موتورشون اونجا رو ترک کرده بودن جیمین بد جوری گریه میکرد مربی با نگرانی به اورژانس زنگ زد .
جیمین با چشمای گریان گفت:نه نباید اون بمیره اون حالش خوب میشه و برمیگرده پیش من اون خوب میشه ات چشاتو وا کن منو تنها نزار اگه چیزیت بشه من هیچوقت خودمو نمیبخشم .
یکدفعه جیمین دید ات دستشو گرفته و چشمانش رو نصفه باز کرده.
جیمین:ات ات چشاتو واکن منم جیمین
ات لا خونی که ازش رفته بود گفت :جیمین تویی
جیمین:آره خودمم خود احمقم آخه چرا حواسم بهت نبود
ات: گریه نکن جیمین
اورژانس رسید و ات رو سوار کرد و جیمین هم سوارش شد.
زخم ات رو بستن و سرم و اکسیژن بهش وصل کردن و به طرف بیمارستان رفتن.
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
۸.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.