P31

خب دیگه گذاشتم








هایون:واقعا باید بریم بمیریم
کوک:بر چ دلیل
هایون:یونجی ک از ما کوچیک تره مارو دزدیده
کوک :با دستای خودم میکشمش
نامجون:اوکی اما ما چطور اومدیم اینجا چطور مارو دزدیده
کوک:نمیدونم حالا وقتش نیست بیا اینو ببریم روی مبل
من پاهاشو گرفتم نامجون دستاشو و با هم بلندش کردیم و بردیم روی مبل یه نیم تنه پوشیده بود و با یه شرتک سینه هاش خیلی خوشگل بود اندام خوش فرمی داشت پاهاش توپر و کشیده بود داشتم بهش نگا میکردم ک با صدای هایون ب خودم اومدم
هایون:هوی چش هیز ب چی نگا میکنی
کوک:ها چی من هیچی
رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان برداشتم و رفتم پیششون هنوز بیهوش بود لیوان آبو ریختم روی سرو صورت ک ب خودش اومد
نامجون:مگه بز بیدار میکنی
کوک:خو چیه بیدار نمیشد
یونجی:بسملا اینجا چ خبره
همه باهم :اینجا چ خبره
کوک:زود توضیح بده
یونجی:چی رو دقیقا
کوک:چرا مارو دزدیدی
یونجی:من شمارو ندزدیدم آقای جئون
کوک:میگی یا شلو پلت کنم
یونجی:با این ریخت اصن جدیت نمیگرم(خنده فراوان)
کوک:مگه لباسای من چش...
با دیدن خودم توی آینه نصف حرفمو قورت دادم من چرا این ریختی شدم یه نگا ب لباسای اونا انداختم اونا هم مث من بودن...





شرطا
اگه تا فردا رای گیری نامجون ب ۳۰۰ هزار برسه میزارم اگه نه هر وقت نفر اول شد