تکپارتی
#تکپارتی
(تنها امید من)
به تَه سالن پناه بردم..
همچین مهمونیه پرتجملاتی بدون اون، با عذاب برام فرقی نداشت..!
وقتی نگاهم به دخترایی که دست در دسته پارتنراشون قدم رو میرن میخورد اعصابم بیشتر بهم میریخت..
درحال رقصیدن دیدمش..
دستهاشو دور کمره اون دختره مو شرابی حلقه کرده بود..
شاید، این کارش برای حرصی کردنه من بود. اما خوب میتونستم بفهمم، چقد معذبه..!
بی توجه بهش گوشیمو برداشتم و به ساعتش خیره شدم...
+خوبه، تا حداقل نیم ساعته دیگه میتونم ازین جهنم بیرون برم..
انگشتمو روی بک گراند گوشیم که عکس دونفرمون بود کشیدم...
مات و مبهوت بهش زل زده بودم و ناخودآگاه لبخندی روی لبام نشست..
صدای بَمِش از نزدیکتر به گوشم خورد..
-خیلی ممنونم..
سعی کردم بی تفاوت بهش باشم.. برای همین نگاهمو از گوشی برنداشتم و لبخندمو غلیط تر کردم..
-کی باعث شده که این مهمونی و زیباییاشو فراموش کنی، و فقط به حرفای اون لبخند بزنی؟!
با شنیدن صداش نگاهمو از گوشی گرفتم و به چهرهی دلرباش دوختم..
+ من، خیانت کردن تو مرامَم نیست جنابه جئون..
سرمو پایین انداختم و ادامه دادم:
+مثله بعضیا نیستم، که تا یه اتفاق کوچیک میوفته ، حتی فراموش کنم که یه کسیو به عنوان رل انتخاب کرده بودم..!
کمی از شرابه دستش سر کشید و بعد کنارم نشست..
لبخندی زد و گفت:
-واقعا فکر نمیکردم حسودی کنی..
پوزخند کوچیکی زدمو سرمو به طرفش چرخوندم..
+میخوای بدونی چه حسی داره؟
لبخندش محو شد: منظورت چیه؟!
به سمت یکی از مردایی که خوش هیکل بودو خوش قیافه اشاره زدم..
+فک میکنم تو رقصیدن خوب باشه...
بدون توجه بهش به سمت همون مرد قدم برداشتم..
+ امیدوارم اینجوری آدم بشه و دیگه منو به وسیله دخترا امتحان نکنه...
برای لحظه ای به سمتش برگشتم و لبخندی تحویلش دادم...
به قدری عصبی بود که حد نداش..
پشیمون شدم از تصمیمم.. با شناختی ک از کوک داشتم میدونستم خون بپا میشه..
-چیزی میخواین؟
هل کرده بهش زل زدم...
+عا.. نه... ینی.. میدونین سرویس بهداشتی کجاست؟
با لبخند سری تکون داد..
-اونور سالن..
ادامه داره...
(تنها امید من)
به تَه سالن پناه بردم..
همچین مهمونیه پرتجملاتی بدون اون، با عذاب برام فرقی نداشت..!
وقتی نگاهم به دخترایی که دست در دسته پارتنراشون قدم رو میرن میخورد اعصابم بیشتر بهم میریخت..
درحال رقصیدن دیدمش..
دستهاشو دور کمره اون دختره مو شرابی حلقه کرده بود..
شاید، این کارش برای حرصی کردنه من بود. اما خوب میتونستم بفهمم، چقد معذبه..!
بی توجه بهش گوشیمو برداشتم و به ساعتش خیره شدم...
+خوبه، تا حداقل نیم ساعته دیگه میتونم ازین جهنم بیرون برم..
انگشتمو روی بک گراند گوشیم که عکس دونفرمون بود کشیدم...
مات و مبهوت بهش زل زده بودم و ناخودآگاه لبخندی روی لبام نشست..
صدای بَمِش از نزدیکتر به گوشم خورد..
-خیلی ممنونم..
سعی کردم بی تفاوت بهش باشم.. برای همین نگاهمو از گوشی برنداشتم و لبخندمو غلیط تر کردم..
-کی باعث شده که این مهمونی و زیباییاشو فراموش کنی، و فقط به حرفای اون لبخند بزنی؟!
با شنیدن صداش نگاهمو از گوشی گرفتم و به چهرهی دلرباش دوختم..
+ من، خیانت کردن تو مرامَم نیست جنابه جئون..
سرمو پایین انداختم و ادامه دادم:
+مثله بعضیا نیستم، که تا یه اتفاق کوچیک میوفته ، حتی فراموش کنم که یه کسیو به عنوان رل انتخاب کرده بودم..!
کمی از شرابه دستش سر کشید و بعد کنارم نشست..
لبخندی زد و گفت:
-واقعا فکر نمیکردم حسودی کنی..
پوزخند کوچیکی زدمو سرمو به طرفش چرخوندم..
+میخوای بدونی چه حسی داره؟
لبخندش محو شد: منظورت چیه؟!
به سمت یکی از مردایی که خوش هیکل بودو خوش قیافه اشاره زدم..
+فک میکنم تو رقصیدن خوب باشه...
بدون توجه بهش به سمت همون مرد قدم برداشتم..
+ امیدوارم اینجوری آدم بشه و دیگه منو به وسیله دخترا امتحان نکنه...
برای لحظه ای به سمتش برگشتم و لبخندی تحویلش دادم...
به قدری عصبی بود که حد نداش..
پشیمون شدم از تصمیمم.. با شناختی ک از کوک داشتم میدونستم خون بپا میشه..
-چیزی میخواین؟
هل کرده بهش زل زدم...
+عا.. نه... ینی.. میدونین سرویس بهداشتی کجاست؟
با لبخند سری تکون داد..
-اونور سالن..
ادامه داره...
۱۱.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.