من نفرت انگیز part11
#رزی
بلند شدم و دیدم من رفتم تو بغل جیمیننننننننن. نفرت انگیزه.!خودم از بالش کوچیک رد شده بودم. سریع بلند شدم که جیمین با حرکتم بلند شد .
-چته دختره مشنگ؟من خوابم ها.
+ خفه شو بابا پسره چندششششش.
رفتم لیسا رو بیدار کردم . رفتیم دو تا صندلی نشستیم و طلوع آفتاب رو تماشا کردیم. هوا هم سرد بود و صدای موج دریا به گوشمون میرسید.
+دیشب خوش گذشت با کوک؟
-آره کلی باهم حرف زدیم . با هم بیشتر آشنا شدیم.
+خوش بحالت . دیشب برای من کابوس بود.
-درکت میکنم.
+بریم صبحونه بخوریم.
با لیسا رفتیم پیش خانم ساری . خانم ساری گفت بچه های کلاس را بیدار کنیم تا صبحونه بخورن. من و لیسا رفتیم همه را بیدار کردیم و با خانم ساری صبحونه خوردیم.
خانم ساری:
-بچه ها امروز قراره بریم کوه نوردی. از اینجا دوره و تا اونجا 4 ساعت راهه . آماده بشین بریم . من جیمین رو بیرون چادر کردم و زیپش رو بستم و لباسمو پوشیدم . خلاصه با لیسا آماده شدیم و رفتیم تو اتوبوس .
4 ساعت بعد...
بالاخره رسیدیم . به 2 گروه تقسیم شدیم . گروه 2 نفره و 3 نفره . مثلا من تو گروه 2 نفره بودم . خانم ساری گفت همگروهیم اسم پسری به نام بکهیون هست . رفتم پیشش . اماده بودیم و رفتیم کوه نوردی . خیلی سخت بود و بدنم درد میکرد. بعد از 3 ساعت رفتیم پایین . همه کلی خسته بودیم . تو این فاصله بکهیون خیلی جذاب بنظر میومد . حس کردم خیلی خوبه . دوسش داشتم . مهربون ،کیوت و خوشگل بود. ما بعد از کلی کوه نوردی رفتیم پارک تا کمی استراحت کنیم . من و بکهیون نشستیم روی نیمکت .
-امم رزی میخواستم یه چیزی بهت بگم .
+بگو .
-خیلی خوشگلی .
لپام سرخ شد نگاش کردم .
+توهم همون حسو داری؟
-آره .
کلی خوشحال شدم که لباشو گذاشت رو لبم .همو بوسیدیم.
+ممم...ن الان بر میگردم .
رفتم پیش لیسا و ماجرا رو با کلی ذوق بهش گفتم . خیلی خوشحال شد.
-تو هم بالاخره نیمه گمشده اتو پیدا کردی دختر. آفرین.
+ممنون . من قول دادم برگردم . با کوک خوش باش . بای
-باشه بای.
برگشتم پیش بکهیون و سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم کمپ رفتم تو چادرم که ...
پایان part11💜
بلند شدم و دیدم من رفتم تو بغل جیمیننننننننن. نفرت انگیزه.!خودم از بالش کوچیک رد شده بودم. سریع بلند شدم که جیمین با حرکتم بلند شد .
-چته دختره مشنگ؟من خوابم ها.
+ خفه شو بابا پسره چندششششش.
رفتم لیسا رو بیدار کردم . رفتیم دو تا صندلی نشستیم و طلوع آفتاب رو تماشا کردیم. هوا هم سرد بود و صدای موج دریا به گوشمون میرسید.
+دیشب خوش گذشت با کوک؟
-آره کلی باهم حرف زدیم . با هم بیشتر آشنا شدیم.
+خوش بحالت . دیشب برای من کابوس بود.
-درکت میکنم.
+بریم صبحونه بخوریم.
با لیسا رفتیم پیش خانم ساری . خانم ساری گفت بچه های کلاس را بیدار کنیم تا صبحونه بخورن. من و لیسا رفتیم همه را بیدار کردیم و با خانم ساری صبحونه خوردیم.
خانم ساری:
-بچه ها امروز قراره بریم کوه نوردی. از اینجا دوره و تا اونجا 4 ساعت راهه . آماده بشین بریم . من جیمین رو بیرون چادر کردم و زیپش رو بستم و لباسمو پوشیدم . خلاصه با لیسا آماده شدیم و رفتیم تو اتوبوس .
4 ساعت بعد...
بالاخره رسیدیم . به 2 گروه تقسیم شدیم . گروه 2 نفره و 3 نفره . مثلا من تو گروه 2 نفره بودم . خانم ساری گفت همگروهیم اسم پسری به نام بکهیون هست . رفتم پیشش . اماده بودیم و رفتیم کوه نوردی . خیلی سخت بود و بدنم درد میکرد. بعد از 3 ساعت رفتیم پایین . همه کلی خسته بودیم . تو این فاصله بکهیون خیلی جذاب بنظر میومد . حس کردم خیلی خوبه . دوسش داشتم . مهربون ،کیوت و خوشگل بود. ما بعد از کلی کوه نوردی رفتیم پارک تا کمی استراحت کنیم . من و بکهیون نشستیم روی نیمکت .
-امم رزی میخواستم یه چیزی بهت بگم .
+بگو .
-خیلی خوشگلی .
لپام سرخ شد نگاش کردم .
+توهم همون حسو داری؟
-آره .
کلی خوشحال شدم که لباشو گذاشت رو لبم .همو بوسیدیم.
+ممم...ن الان بر میگردم .
رفتم پیش لیسا و ماجرا رو با کلی ذوق بهش گفتم . خیلی خوشحال شد.
-تو هم بالاخره نیمه گمشده اتو پیدا کردی دختر. آفرین.
+ممنون . من قول دادم برگردم . با کوک خوش باش . بای
-باشه بای.
برگشتم پیش بکهیون و سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم کمپ رفتم تو چادرم که ...
پایان part11💜
۲۷.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.