کیمیاگر p8
کیمیاگر p8
^ویو کوک^
جیمین و برداشتم و بردمش به یه کلبه ی چوبی توی یه جنگل. اونجا امکانات فراهم بود.
جیمین بین راه خوابش برد و مجبور شدم کولش کنم ولی هواسم بود که به شکمش فشار نیاد.
گذاشتمش روی مبل و یه پتو براش آووردم به تهیونگ زنگ زدم و گفت که چونهی خیلی وقته که اینجاس و بابای جیمین و گروگان گرفته و اونم باید توی قم*ار بعدی بزاره که چونهی ببره تا بابای جیمین و آزاد کنه ولی اون تیراندازی کرده و اصلا نزاشته که کارش به قم*ار بکشه.
*فردای اون روز*
^ویو جیمین^
صبح با دل درد عجیبی بلند شدم آخه چرا اینجوری اینا لگد میزنن؟ آروم باشید دیگه فرزندانم.
به زور خودم و از روی تخت بلند کردم و همه جای کلبه رو گشتم ولی خبری از کوک نبود که یهو یه لگدی زدن که یه جییییییییییییغ کشیدم.
خودم و به تلفن رسوندم و زنگ زدم به کوک (شمارش و از کجا آوورد؟)
کوک: الو؟
جیمین: ک.کوک منم...هووووو...زود بیا...آیییییی
کوک: جیمین؟ تویی؟ (نه بادمجونه)
جیمین: آرههههههه.. (جیغ)
کوک: چرا جیغ میزنی؟
جیمین: د.درد دارم! دارن لگد میزنن!
کوک: اوه اوه اوه...بهشون بگو الان عمو میاد. باشه؟
جیمین: اوهوم.
کوک: فوت کن! جیمین فقط فوت کن الان میام.
جیمین: اوهوم...اویییییی
کوک: ببین، بهشون بگو الان عمو و بابایی میان یکم تحمل کنن! خودتم دراز بکش الان من و ته میایم.
جیمین: بدوووووووو (جیغ)
کوک: یا پشم! الان میااااام.
تلفن و قطع کردم و خودم و رسوندم به کاناپه چون لباسم خیلی راحت بود! (اووووووف. اسلاید بعد)
راحت بودم ولی عجب دردی داره. (خدا هیچ مسلمانی رو چه مسیحی چه اسلامی باردار نکنه 😑)
ایکاش یکی اینجا بووووووود.
الان من چیکار کنمممم؟ (کوک گفت دیگه فوت کن 🌬)
^ویو کوک 🥸)
سریع با تمام سرعت گاز دادم رفتم سراغ تهیونگ همه چی و براش توضیح دادم و برداشتمش و سریع گاز دادم تا برسیم به کلبه)
تهیونگ: کوک بجنب گاز بده!
کوک: الان دارم چیکار میکنم دقیقا؟
تهیونگ: اگر اتفاقی برای جیمین بیوفته چی؟ اون تنهاسسس! حالا دیروز دردش نگرفت عد الان آخه. (عد درسته ها اشتباهی نخونید!!)
کوک: زایمان که نمیکنه، بچه ها لگد میزنن.
تهیونگ: من میترسمممم!
کوک: نکنه توهم بارداری؟ (تک خنده)
تهیونگ: کوک حوصله ندارم الان هواسم به جیمین و بچه هاست میزنم داغونت میکنمااااا!
کوک: باشه بابا خونسرد باش. نفس عمییییق
تهیونگ: درد مار، زهر خر
کوک: داریم میرسیم. ای واییییی
تهیونگ: بچه به دنیا اومد؟
کوک: نه اسکل دردشه در ضمن من اینجام!
تهیونگ: راست میگی تو که جیمین نیستی!
کوک: دکتر یادمون رفت!
تهیونگ: یا طرفداران چای نپتون!
کوک: حالا چیکار کنیم؟
تهیونگ: الان گاز بده بریم پیش جیمین طفلکی تنهاس.
کوک: ها؟
*کوک توی دلش: خدایا این الان داشت گریه میکرد که نکنه بچه داره میاد بعد الان یهو جیمین تنهاس؟ این کیکه یا واگعی؟*
تهیونگ: رسیدیم؟
کوک: یه کوچولو.
^ویو نویسنده^ *مثل من واگعی باشید ولی کیک بازی هم درارید 😎*
.....
^ویو کوک^
جیمین و برداشتم و بردمش به یه کلبه ی چوبی توی یه جنگل. اونجا امکانات فراهم بود.
جیمین بین راه خوابش برد و مجبور شدم کولش کنم ولی هواسم بود که به شکمش فشار نیاد.
گذاشتمش روی مبل و یه پتو براش آووردم به تهیونگ زنگ زدم و گفت که چونهی خیلی وقته که اینجاس و بابای جیمین و گروگان گرفته و اونم باید توی قم*ار بعدی بزاره که چونهی ببره تا بابای جیمین و آزاد کنه ولی اون تیراندازی کرده و اصلا نزاشته که کارش به قم*ار بکشه.
*فردای اون روز*
^ویو جیمین^
صبح با دل درد عجیبی بلند شدم آخه چرا اینجوری اینا لگد میزنن؟ آروم باشید دیگه فرزندانم.
به زور خودم و از روی تخت بلند کردم و همه جای کلبه رو گشتم ولی خبری از کوک نبود که یهو یه لگدی زدن که یه جییییییییییییغ کشیدم.
خودم و به تلفن رسوندم و زنگ زدم به کوک (شمارش و از کجا آوورد؟)
کوک: الو؟
جیمین: ک.کوک منم...هووووو...زود بیا...آیییییی
کوک: جیمین؟ تویی؟ (نه بادمجونه)
جیمین: آرههههههه.. (جیغ)
کوک: چرا جیغ میزنی؟
جیمین: د.درد دارم! دارن لگد میزنن!
کوک: اوه اوه اوه...بهشون بگو الان عمو میاد. باشه؟
جیمین: اوهوم.
کوک: فوت کن! جیمین فقط فوت کن الان میام.
جیمین: اوهوم...اویییییی
کوک: ببین، بهشون بگو الان عمو و بابایی میان یکم تحمل کنن! خودتم دراز بکش الان من و ته میایم.
جیمین: بدوووووووو (جیغ)
کوک: یا پشم! الان میااااام.
تلفن و قطع کردم و خودم و رسوندم به کاناپه چون لباسم خیلی راحت بود! (اووووووف. اسلاید بعد)
راحت بودم ولی عجب دردی داره. (خدا هیچ مسلمانی رو چه مسیحی چه اسلامی باردار نکنه 😑)
ایکاش یکی اینجا بووووووود.
الان من چیکار کنمممم؟ (کوک گفت دیگه فوت کن 🌬)
^ویو کوک 🥸)
سریع با تمام سرعت گاز دادم رفتم سراغ تهیونگ همه چی و براش توضیح دادم و برداشتمش و سریع گاز دادم تا برسیم به کلبه)
تهیونگ: کوک بجنب گاز بده!
کوک: الان دارم چیکار میکنم دقیقا؟
تهیونگ: اگر اتفاقی برای جیمین بیوفته چی؟ اون تنهاسسس! حالا دیروز دردش نگرفت عد الان آخه. (عد درسته ها اشتباهی نخونید!!)
کوک: زایمان که نمیکنه، بچه ها لگد میزنن.
تهیونگ: من میترسمممم!
کوک: نکنه توهم بارداری؟ (تک خنده)
تهیونگ: کوک حوصله ندارم الان هواسم به جیمین و بچه هاست میزنم داغونت میکنمااااا!
کوک: باشه بابا خونسرد باش. نفس عمییییق
تهیونگ: درد مار، زهر خر
کوک: داریم میرسیم. ای واییییی
تهیونگ: بچه به دنیا اومد؟
کوک: نه اسکل دردشه در ضمن من اینجام!
تهیونگ: راست میگی تو که جیمین نیستی!
کوک: دکتر یادمون رفت!
تهیونگ: یا طرفداران چای نپتون!
کوک: حالا چیکار کنیم؟
تهیونگ: الان گاز بده بریم پیش جیمین طفلکی تنهاس.
کوک: ها؟
*کوک توی دلش: خدایا این الان داشت گریه میکرد که نکنه بچه داره میاد بعد الان یهو جیمین تنهاس؟ این کیکه یا واگعی؟*
تهیونگ: رسیدیم؟
کوک: یه کوچولو.
^ویو نویسنده^ *مثل من واگعی باشید ولی کیک بازی هم درارید 😎*
.....
۵.۴k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.