تک پارتی(درخواستی)
درخواستی
#تک_پارتی
#هیونجین
ویو ات
برای آخرین بار تو آینه به خودم نگاه کردم زیپ پوتین هامو بستم و از خونه در امدم بیرون هیونجین مثل همیشه تکیه به ماشین به من خیره شده بود ذوق کردم درو بستم و بدو بدو رفتم سمتش که دستاشو باز کردو منو تو آغوش خودش فشرد
(علامت هیون_علامت+)
_بیب همین صبح منو دیدی چقد زود دلت برام تنگ شده!
سرتو از سینش برداشتی
+راست میگی ها اصلا از کریسمس به کریسمس بغلت میکنم نظرت چیه؟(با پوزخند)
میخواستی از بغلش در بیای که این اجازه رو بهت نمیده!
_اونوقت فک نکنم من زنده باشم؟
+چرااا؟
_چون من با بغلت احساس آرامش و زندگی میگیرم
با این حرفش سرخ شدی و سرتو گذاشتی رو سینش که چشاشو نبینی عجیب بود ولی تو این یه سالی که ازدواج کرده بودین هیونجین هی بهت این حرفارو میگه ولی تو نمیتونستی عادت کنی اونقد که همشون قشنگ بودن:)!
_بیبی اگه تو اندازه زحل دوسم داشته باشی من اندازه کهکشان دوست دارم!
زدی به سینش و گفتی:تموم میکنی یا بیشتر سرخ شم
خندید و گفت:نوو تموم نمیکنم وقتی سرخ میشی شبیه بیبی ها میمونی
+یااا هوانگ هیونجین الان مصاحبه گر داره به پدرم فش میده بریم دیگه
_چشم لیدی
درو برات باز میکنه که میشینی و خودش هم میشینه
تو راه کلی آهنگ باهم خوندینو خندیدین که بلاخره رسیدین
از ماشین در امدی و به درون فضای مصاحبه خیره شدی واقعا دم سازندش گرم کلی خلاق بود لامصب!
_بیبی بریم؟
برمیگردی سمت هیون که میبینی دستشو دراز کرده سمتت که دستتو میذاری دستش و میری تو که مدیر عامل هیونجین جلوتونو میگیره
(علامت مدیر عامل=)
=سلام آقا و خانوم هوانگ خوش امدین
بهش خندیدی و سلام دادی
_سلام مصاحبه گر امده
=بله چند لحظه اینجا وایستین میرم الان صداش میکنم
_باشه
مدیر عامل رفت که تو دوباره به فضای تزعین شده خیره و محو شدی که دوباره با صدای گوشیت به خودت امدی مامانت بود
+هیون چند لحظه جواب بدم بیام
_اوکی راحت باش بیب
دستتو ول میکنه که کمی ازش فاصله میگیری و گوشیو جواب میدی
+الو مامان
(علامت مادر ات ÷)
÷الو دخترم خوبی
+بله مامان تو خوبی کاری داشتی؟
همینطور که داشتی با گوشی حرف میزدی که دیدی مدیر عامل هیونجین با یه دختر که نحی بودنش از چشاش معلوم بود رفتند سمتت هیون
÷هیچی فقط خواستم بگم شب با هیونجین بیاید شام خواهرت اینا هم از آلمان میان
خواستی جواب مامانتو بدی که چشات خورد به دختره که رسما کم مونده بود بیوفته دهن هیونجین!به خودت مسلت شدی
+باشه مامان میایم
÷باشه فقط یه چیز دیگه...
خواستی حواستو بدی به مامانت که دیدی رسما دختره خودشو میماله به هیونجین!
اینبار عصبانی شدی ولی بازم خواستی تحمل کنی وقتی به چشای هیونجین زل زدی دیدی هیونجین خیلی مضطرب و با نگرانی و ترس بهت خیره شده!
جوری نگاش کردی که هیونجین فاتحشو خوند!
÷اتتت
خواستی به مامانت پاسخ بدی که دوباره دختره حواستو با گفتن حرفی:مجردی جذاب؟
بهم زد اینبار اعصابت زد سیم قرمز گوشیو قطع کردی با قدم های محکم خودتو رسوندی به اونا که وقتی رسیدی دست هیونجینو گرفتی و محکم کشیدی پشت خودت
+متاهله!(جدی،عصبی)
دختره رفت تو خودش و یجورای ناراحت شد که پوزخند زدی و ادامه دادی:بهتره نزدیک هیونجین نشی تا اینجارو سرت خراب نکردم
دختره از ترسش زود رفت رو صندلی مصاحبه نشست که هیونجین امد جلو و خواست چیزی بگه که
+هیسسسی چیزی نگو نمیخام چیزی بشنوم برو بشین زود تموم شه!
سری تکون داد و رفت نشست رو میز
طول مصاحبه دختره همش به هیونجین خیره شده و هی سعی میکرد مخش رو بزنه اعصابم با این خورد میشد ولی از طرفی دیگر که هیونجین به من خیره شده و اصلا به اون نگاه و توجهی نمیکنه بهم آرامش میداد!
بهد از دقایقی مصاحبه تموم شد که زود دختره خودشو به هیونجین رسوند دستشو جلو آورد موهاشو داد عقب و گفت:خسته نباشین آقای هوانگ میتونم شما رو به نوشیدنی مهمونتون کنم!
هیونجین دستشو گذاشت رو دست دختره و گفت:نه ممنون من میخوام با همسرم برم بیرون!
با این حرفش پوزخندی زدم که امد سمتم دستمو گرفت و گفت:عصبیی؟
خندیدم و گفتم:نه دیونه!
دیدم دختره دوباره به هیونجین خیره شده که اینبار حسودیم گرفت رفتم جلو کراوات هیونجینو گرفتم و وسرشو آوردم پاین و شروع کردم به بوسیدن لباش که هیونجین زود از کمرم گرفت و اونم منو بوسید
که دختره نا امید شد و رفت
اره دیگه باید میدونست هیونجین فقط ماله منه فقط مالل من!!!
#تک_پارتی
#هیونجین
ویو ات
برای آخرین بار تو آینه به خودم نگاه کردم زیپ پوتین هامو بستم و از خونه در امدم بیرون هیونجین مثل همیشه تکیه به ماشین به من خیره شده بود ذوق کردم درو بستم و بدو بدو رفتم سمتش که دستاشو باز کردو منو تو آغوش خودش فشرد
(علامت هیون_علامت+)
_بیب همین صبح منو دیدی چقد زود دلت برام تنگ شده!
سرتو از سینش برداشتی
+راست میگی ها اصلا از کریسمس به کریسمس بغلت میکنم نظرت چیه؟(با پوزخند)
میخواستی از بغلش در بیای که این اجازه رو بهت نمیده!
_اونوقت فک نکنم من زنده باشم؟
+چرااا؟
_چون من با بغلت احساس آرامش و زندگی میگیرم
با این حرفش سرخ شدی و سرتو گذاشتی رو سینش که چشاشو نبینی عجیب بود ولی تو این یه سالی که ازدواج کرده بودین هیونجین هی بهت این حرفارو میگه ولی تو نمیتونستی عادت کنی اونقد که همشون قشنگ بودن:)!
_بیبی اگه تو اندازه زحل دوسم داشته باشی من اندازه کهکشان دوست دارم!
زدی به سینش و گفتی:تموم میکنی یا بیشتر سرخ شم
خندید و گفت:نوو تموم نمیکنم وقتی سرخ میشی شبیه بیبی ها میمونی
+یااا هوانگ هیونجین الان مصاحبه گر داره به پدرم فش میده بریم دیگه
_چشم لیدی
درو برات باز میکنه که میشینی و خودش هم میشینه
تو راه کلی آهنگ باهم خوندینو خندیدین که بلاخره رسیدین
از ماشین در امدی و به درون فضای مصاحبه خیره شدی واقعا دم سازندش گرم کلی خلاق بود لامصب!
_بیبی بریم؟
برمیگردی سمت هیون که میبینی دستشو دراز کرده سمتت که دستتو میذاری دستش و میری تو که مدیر عامل هیونجین جلوتونو میگیره
(علامت مدیر عامل=)
=سلام آقا و خانوم هوانگ خوش امدین
بهش خندیدی و سلام دادی
_سلام مصاحبه گر امده
=بله چند لحظه اینجا وایستین میرم الان صداش میکنم
_باشه
مدیر عامل رفت که تو دوباره به فضای تزعین شده خیره و محو شدی که دوباره با صدای گوشیت به خودت امدی مامانت بود
+هیون چند لحظه جواب بدم بیام
_اوکی راحت باش بیب
دستتو ول میکنه که کمی ازش فاصله میگیری و گوشیو جواب میدی
+الو مامان
(علامت مادر ات ÷)
÷الو دخترم خوبی
+بله مامان تو خوبی کاری داشتی؟
همینطور که داشتی با گوشی حرف میزدی که دیدی مدیر عامل هیونجین با یه دختر که نحی بودنش از چشاش معلوم بود رفتند سمتت هیون
÷هیچی فقط خواستم بگم شب با هیونجین بیاید شام خواهرت اینا هم از آلمان میان
خواستی جواب مامانتو بدی که چشات خورد به دختره که رسما کم مونده بود بیوفته دهن هیونجین!به خودت مسلت شدی
+باشه مامان میایم
÷باشه فقط یه چیز دیگه...
خواستی حواستو بدی به مامانت که دیدی رسما دختره خودشو میماله به هیونجین!
اینبار عصبانی شدی ولی بازم خواستی تحمل کنی وقتی به چشای هیونجین زل زدی دیدی هیونجین خیلی مضطرب و با نگرانی و ترس بهت خیره شده!
جوری نگاش کردی که هیونجین فاتحشو خوند!
÷اتتت
خواستی به مامانت پاسخ بدی که دوباره دختره حواستو با گفتن حرفی:مجردی جذاب؟
بهم زد اینبار اعصابت زد سیم قرمز گوشیو قطع کردی با قدم های محکم خودتو رسوندی به اونا که وقتی رسیدی دست هیونجینو گرفتی و محکم کشیدی پشت خودت
+متاهله!(جدی،عصبی)
دختره رفت تو خودش و یجورای ناراحت شد که پوزخند زدی و ادامه دادی:بهتره نزدیک هیونجین نشی تا اینجارو سرت خراب نکردم
دختره از ترسش زود رفت رو صندلی مصاحبه نشست که هیونجین امد جلو و خواست چیزی بگه که
+هیسسسی چیزی نگو نمیخام چیزی بشنوم برو بشین زود تموم شه!
سری تکون داد و رفت نشست رو میز
طول مصاحبه دختره همش به هیونجین خیره شده و هی سعی میکرد مخش رو بزنه اعصابم با این خورد میشد ولی از طرفی دیگر که هیونجین به من خیره شده و اصلا به اون نگاه و توجهی نمیکنه بهم آرامش میداد!
بهد از دقایقی مصاحبه تموم شد که زود دختره خودشو به هیونجین رسوند دستشو جلو آورد موهاشو داد عقب و گفت:خسته نباشین آقای هوانگ میتونم شما رو به نوشیدنی مهمونتون کنم!
هیونجین دستشو گذاشت رو دست دختره و گفت:نه ممنون من میخوام با همسرم برم بیرون!
با این حرفش پوزخندی زدم که امد سمتم دستمو گرفت و گفت:عصبیی؟
خندیدم و گفتم:نه دیونه!
دیدم دختره دوباره به هیونجین خیره شده که اینبار حسودیم گرفت رفتم جلو کراوات هیونجینو گرفتم و وسرشو آوردم پاین و شروع کردم به بوسیدن لباش که هیونجین زود از کمرم گرفت و اونم منو بوسید
که دختره نا امید شد و رفت
اره دیگه باید میدونست هیونجین فقط ماله منه فقط مالل من!!!
۲۰.۳k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.