سایه سیاه (F2) pt²¹
دایانا ؛ هانا هنوزم بیهوش بود منم اومدم بیرون رفتم توی فضای باز کافه که روبه ساحل بود روی یه میز نشستم که جیمینم پشت سرم اومد نشست
جیمین : ناراحتی ؟
دایانا : الان ناراحت بودن یا نبودن من مهم نیست جیمین
جیمین : برای من مهمه میفهمی
دایانا : جیمین ، اون دختر که مثلا دوست دوران بچگیت بوده همین 1 ساعت پیش میخواست منو بیهوش کنه و بعدشم معلوم نبود میخواست باهام چیکار کنه ، ازم انتظار داری الان چیکار کنم ؟
جیمین : اروم باش دایانا
دایانا : ببخشید ، کنترلمو از دست دادم عذر میخوام
جیمین : اشکال نداره عزیزم
جیمین ؛ نشسته بودیمکه یهو پدرم اومد کنارم نشست و رو به دایانا گفت
پ.جیمین : دخترم تو حالت خوبه ؟ اسیب ندیدی ؟
دایانا : نه خوبم خداروشکر اتفاقی نیوفتاد
جیمین : چطور متوجه محلول بیهوش کننده شدی ؟
دایانا : ایزوفلوران ! جزو همون 6 تا محلول بیهوشیه
جیمین :اره خب همینطوره
دایانا ؛ اون موقع امدزش میدیدم ماهی یه بار سرهنگ ازم ازمون مقاومت هوشیاری میگرفت واسه همین بعد یه مدت راحت تشخیص میدادم
پ.جیمین : دختر تو واقعا یه پامور حرفه ای
دایانا : نه اونقدرام حرفه ای نیستم مقامات روسی سختگیرن
دایانا : یه سوال میشه توضیح بدین هانا با شما چه نسبتی داره ؟
جیمین : به نظرم بهتره بابا برات تعریف کنه
پ.جیمین : خیلی سال پیش وقتی که هانا و خواهرش بچه بودن پدر و مادرش تو یه تصادف میمیرن من و پدر هانا بهترین دوستای هم بودن یه جورایی خانواده محسوب میشدیم ، بعد از فوت اونها من هانا و لونا خواهرش رو پیش خودم اوردم و بزرگشون کردم
جیمین : من بچگیمو با اون گذروندم باورم نمیشه همچین کاری کنه
دایانا : لونا کجاست ؟؟؟!
پ.جیمین : لونا هفت سال پیش رفت ایتالیا و اونجا یه شرکت تاسیس کرد هر چند وقت یکبار برای دیدن خواهرش میاد ولی خیلی زود برمیگرده
دایانا : چه شرکتی ؟
پ.جیمین : هیچوقت در موردش حرفی نزده
جیمین : ممکنه اونم یه خلافکار باشه؟
دایانا : مشخص میشه
حمایت کنین ❤️✨🥺
جیمین : ناراحتی ؟
دایانا : الان ناراحت بودن یا نبودن من مهم نیست جیمین
جیمین : برای من مهمه میفهمی
دایانا : جیمین ، اون دختر که مثلا دوست دوران بچگیت بوده همین 1 ساعت پیش میخواست منو بیهوش کنه و بعدشم معلوم نبود میخواست باهام چیکار کنه ، ازم انتظار داری الان چیکار کنم ؟
جیمین : اروم باش دایانا
دایانا : ببخشید ، کنترلمو از دست دادم عذر میخوام
جیمین : اشکال نداره عزیزم
جیمین ؛ نشسته بودیمکه یهو پدرم اومد کنارم نشست و رو به دایانا گفت
پ.جیمین : دخترم تو حالت خوبه ؟ اسیب ندیدی ؟
دایانا : نه خوبم خداروشکر اتفاقی نیوفتاد
جیمین : چطور متوجه محلول بیهوش کننده شدی ؟
دایانا : ایزوفلوران ! جزو همون 6 تا محلول بیهوشیه
جیمین :اره خب همینطوره
دایانا ؛ اون موقع امدزش میدیدم ماهی یه بار سرهنگ ازم ازمون مقاومت هوشیاری میگرفت واسه همین بعد یه مدت راحت تشخیص میدادم
پ.جیمین : دختر تو واقعا یه پامور حرفه ای
دایانا : نه اونقدرام حرفه ای نیستم مقامات روسی سختگیرن
دایانا : یه سوال میشه توضیح بدین هانا با شما چه نسبتی داره ؟
جیمین : به نظرم بهتره بابا برات تعریف کنه
پ.جیمین : خیلی سال پیش وقتی که هانا و خواهرش بچه بودن پدر و مادرش تو یه تصادف میمیرن من و پدر هانا بهترین دوستای هم بودن یه جورایی خانواده محسوب میشدیم ، بعد از فوت اونها من هانا و لونا خواهرش رو پیش خودم اوردم و بزرگشون کردم
جیمین : من بچگیمو با اون گذروندم باورم نمیشه همچین کاری کنه
دایانا : لونا کجاست ؟؟؟!
پ.جیمین : لونا هفت سال پیش رفت ایتالیا و اونجا یه شرکت تاسیس کرد هر چند وقت یکبار برای دیدن خواهرش میاد ولی خیلی زود برمیگرده
دایانا : چه شرکتی ؟
پ.جیمین : هیچوقت در موردش حرفی نزده
جیمین : ممکنه اونم یه خلافکار باشه؟
دایانا : مشخص میشه
حمایت کنین ❤️✨🥺
۶۹.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.