منو یادت میاد ؟
پارت ۲
* خیلی تاریک بود با نور اون چراغ قوه کوچیک فقط میتونستم ترک هایی که روی شیشه هر لحظه بزرگتر میشدن رو ببینم این زیادی وحشتناک بود هیچوقت اینقدر نترسیده بودم خیلی درد داشتم به سختی با یهدست چراغ قوه رو بالا نگه داشته بودم سرم درد میکرد ، پاهام بیحس شده بود هر چند دقیقه یک بار یه صدای ترسناکی میومد هر ثانیه بیشتر از ثانیه قبل خوابم میومد بزور چشمام رو باز نگه داشته بودم که تا به خودم امدم دیدم شیشه شکست و تکه هاش اوفتادن رو سرم و بعد از او آب به طرز وحشتناکی به داخل هجوم آورد که از ترس جیغ زدم و......*
بازم اون خواب لعنتی چرا دست از سرم برنمیداره چرا ولم نمیکنه این چیه من میبینم کل بدنم خیس عرق بود از تخت اومدم بیرون و به سمت حموم رفتم یه دوش سریع گرفتم و امدم بیرون چشمم به چمدونم که دیشت لباسام رو توش گذاشته بودم افتاد خودم حالم خیلی عالی بو اینم بهش اضافه شد اووف ..
پرواز برای شبه پس وقت دارم تا برم از دوستام خداخافظی بکنم رفتم پایین دیدم مامان داره شاد و شنگول صبحونه میچینه از پشت بغلش کردم و گفتم :
- مامان من بازم خواب بد دیدم 😞
م : چه خوابی ؟؟!
- همون خواب همیشگی
م : نگران نباش وقتی رفتیم کره همه چیز درست میشه
- امیدوارم
ب : چی دارین میگین شما ؟
م : هیچی بیا صبحونه که ما حسابی گشنمونه
ب : باشه 😊
سر جام نشستم و صبحونم رو خوردم به مامان کمک کردم وسایل رو جمع کنه
حوصلم سر رفته بود برای همین به دوستام خبر دادم بعد از ظهر تو کافه همدیگه رو ببینیم
بعدش رفتم سینما خونگی و مشغول تماشاکردن فیلم فانتزی شدم
( بعد از ظهر )
ادامه دارد
عاشقتونم ❤
لطفا حمایت کنید
* خیلی تاریک بود با نور اون چراغ قوه کوچیک فقط میتونستم ترک هایی که روی شیشه هر لحظه بزرگتر میشدن رو ببینم این زیادی وحشتناک بود هیچوقت اینقدر نترسیده بودم خیلی درد داشتم به سختی با یهدست چراغ قوه رو بالا نگه داشته بودم سرم درد میکرد ، پاهام بیحس شده بود هر چند دقیقه یک بار یه صدای ترسناکی میومد هر ثانیه بیشتر از ثانیه قبل خوابم میومد بزور چشمام رو باز نگه داشته بودم که تا به خودم امدم دیدم شیشه شکست و تکه هاش اوفتادن رو سرم و بعد از او آب به طرز وحشتناکی به داخل هجوم آورد که از ترس جیغ زدم و......*
بازم اون خواب لعنتی چرا دست از سرم برنمیداره چرا ولم نمیکنه این چیه من میبینم کل بدنم خیس عرق بود از تخت اومدم بیرون و به سمت حموم رفتم یه دوش سریع گرفتم و امدم بیرون چشمم به چمدونم که دیشت لباسام رو توش گذاشته بودم افتاد خودم حالم خیلی عالی بو اینم بهش اضافه شد اووف ..
پرواز برای شبه پس وقت دارم تا برم از دوستام خداخافظی بکنم رفتم پایین دیدم مامان داره شاد و شنگول صبحونه میچینه از پشت بغلش کردم و گفتم :
- مامان من بازم خواب بد دیدم 😞
م : چه خوابی ؟؟!
- همون خواب همیشگی
م : نگران نباش وقتی رفتیم کره همه چیز درست میشه
- امیدوارم
ب : چی دارین میگین شما ؟
م : هیچی بیا صبحونه که ما حسابی گشنمونه
ب : باشه 😊
سر جام نشستم و صبحونم رو خوردم به مامان کمک کردم وسایل رو جمع کنه
حوصلم سر رفته بود برای همین به دوستام خبر دادم بعد از ظهر تو کافه همدیگه رو ببینیم
بعدش رفتم سینما خونگی و مشغول تماشاکردن فیلم فانتزی شدم
( بعد از ظهر )
ادامه دارد
عاشقتونم ❤
لطفا حمایت کنید
۳.۶k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.