رسیده ام به آخر پاییز
رسیده ام به آخر پاییز
آنجا که
آذر پالتوی برگ ،
زرد رنگش را از تن میکند ،
تا آماده ی رفتن شود ...
آنجا که
خیابان رنگ عوض میکند
و
از تلاطم گیسوان یلدا میگذرد ؛
تا
بپوشاند ژاکتِ سفید زمستانی بی روح را ...
رسیده ام به آخر پاییز
چمدان بسته ام ،
راهی سفرم ،
مادرم
کاسه ای آب به دست
با کلام مجید و تکه ای نان
زمزمه میکرد زیر لب ،
عجب زمستان دلگیری است .
رسیده ام به آخر پاییز
پرم از راه
پرم از بغض
پرم از درد
پرم از خیال
و چه تنهام
اما
عبور باید کرد .
رسیده ام به آخر پاییز
من رفته ام ،
او رفته است .
دیگر
جانی نمانده بر بدن بی جانم ،
ای یلدا
من را به خواب زمستانی ات
دعوت کن ،
شاید بهارم تو باشی ...
آنجا که
آذر پالتوی برگ ،
زرد رنگش را از تن میکند ،
تا آماده ی رفتن شود ...
آنجا که
خیابان رنگ عوض میکند
و
از تلاطم گیسوان یلدا میگذرد ؛
تا
بپوشاند ژاکتِ سفید زمستانی بی روح را ...
رسیده ام به آخر پاییز
چمدان بسته ام ،
راهی سفرم ،
مادرم
کاسه ای آب به دست
با کلام مجید و تکه ای نان
زمزمه میکرد زیر لب ،
عجب زمستان دلگیری است .
رسیده ام به آخر پاییز
پرم از راه
پرم از بغض
پرم از درد
پرم از خیال
و چه تنهام
اما
عبور باید کرد .
رسیده ام به آخر پاییز
من رفته ام ،
او رفته است .
دیگر
جانی نمانده بر بدن بی جانم ،
ای یلدا
من را به خواب زمستانی ات
دعوت کن ،
شاید بهارم تو باشی ...
۵۸۹
۳۰ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.