part3
فیت تهیونگ(تنفر تا عشق)پارت3
که سوزشی روی گونم حس کردم، فهمیدم که بهم سیلی زده بغضم گرفت ولی از ترس کل راهو اروم و بی صدا گریه کردم
تهیونگ ویو:
دختره هرزه فک کرده میتونه رو من صداشو بلند کنه
(پرش زمانی به کاخ)
'هوی هرزه بلند شو
+ببند
'گفتم بلند شو
چشمام رو باز کردم، یعنی تا الان خواب بودم؟اروم گفتم اینجا کجاست؟
'همونجایی که قراره توش هرزگی کنی
+من هرزه نیستم
_تمومش کنید میرید داخل حرفی هم نباشه
+ام..ا چرا باید بیام خونه ی آدم غریبه؟
'با رئیس درست صحبت کن تو قراره اینجا کار کنی
یک هو برگشت و گفت:_باشه میتونی همین الان بری اما باید خودتو بابات تو گوشه زندان بپوسید《با داد》
ا.ت ویو:
خیلی بلند داد زد ترسیدم و رفتم وقتی وارد شدم همه خدمتکار ها داشتن درگوشه هم حرف میزدن مثل اینکه عادتشه ادمارو بدبخت کنه، تک خنده ای زدم و رفتم؛یکی از خدمتکارا که انگار هم سن خودم بود اومد.
=میتونی تو این اتاق بمونی بیا اینام لباسات فردا صبح ساعت ۵ بیدار باش و ارباب رو ساعت ۶ ۸بیدار کن.
+با...باشه
=راستی اسم من یوناست
+اه باشه خوشبختم
=همچنین بیا دوستای خوبی باشیم《با لبخند》
+اوهوم
ا.ت ویو:
نمیدونم چرا ولی یونا به دلم نشست احساس کردم این خودمه، بیحیال دیگه دارم توهم میزنم.
رفتم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومد بیرون کمد رو باز کردم و یه لباس پوشیدم کلا چندتا لباس بودن.
تهیونگ ویو:
میخواستم به خدمتکار جدیدم سخت بگیرم چجوری جرعت به من توهین کنه دختره جند...
(تق تق تقق)《همون صدای در》
_بیا تو
=ارباب خدرمتکار جدید رو راهنمایی کردم
_خوب کاری کردی حال هم تا میتونی بهش کار بده
=اما ارباب اون تازه اوم...
_میخوای روی حرفم حرف بزنی؟
=عذرمیخوام،چشم همین کارو میکنم
با اجازه از حضورتون مرخص میشم
(نمیدونم درسته یا نه حالا ول کنید دیگه:/)
یونا ویو:
《تو ذهنش》
هه با منم همین کارو کردی عوضی ما باید تقاص متنفر بودنت از زنا رو پس بدیم.
(پرش زمانی به ۵ صبح)
ا.ت ویو:
با نور خورشید از خواب بلند شدم
پایان
فک کنم این پارت یکم کوتاه بود اما بازم🌚🐈
که سوزشی روی گونم حس کردم، فهمیدم که بهم سیلی زده بغضم گرفت ولی از ترس کل راهو اروم و بی صدا گریه کردم
تهیونگ ویو:
دختره هرزه فک کرده میتونه رو من صداشو بلند کنه
(پرش زمانی به کاخ)
'هوی هرزه بلند شو
+ببند
'گفتم بلند شو
چشمام رو باز کردم، یعنی تا الان خواب بودم؟اروم گفتم اینجا کجاست؟
'همونجایی که قراره توش هرزگی کنی
+من هرزه نیستم
_تمومش کنید میرید داخل حرفی هم نباشه
+ام..ا چرا باید بیام خونه ی آدم غریبه؟
'با رئیس درست صحبت کن تو قراره اینجا کار کنی
یک هو برگشت و گفت:_باشه میتونی همین الان بری اما باید خودتو بابات تو گوشه زندان بپوسید《با داد》
ا.ت ویو:
خیلی بلند داد زد ترسیدم و رفتم وقتی وارد شدم همه خدمتکار ها داشتن درگوشه هم حرف میزدن مثل اینکه عادتشه ادمارو بدبخت کنه، تک خنده ای زدم و رفتم؛یکی از خدمتکارا که انگار هم سن خودم بود اومد.
=میتونی تو این اتاق بمونی بیا اینام لباسات فردا صبح ساعت ۵ بیدار باش و ارباب رو ساعت ۶ ۸بیدار کن.
+با...باشه
=راستی اسم من یوناست
+اه باشه خوشبختم
=همچنین بیا دوستای خوبی باشیم《با لبخند》
+اوهوم
ا.ت ویو:
نمیدونم چرا ولی یونا به دلم نشست احساس کردم این خودمه، بیحیال دیگه دارم توهم میزنم.
رفتم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومد بیرون کمد رو باز کردم و یه لباس پوشیدم کلا چندتا لباس بودن.
تهیونگ ویو:
میخواستم به خدمتکار جدیدم سخت بگیرم چجوری جرعت به من توهین کنه دختره جند...
(تق تق تقق)《همون صدای در》
_بیا تو
=ارباب خدرمتکار جدید رو راهنمایی کردم
_خوب کاری کردی حال هم تا میتونی بهش کار بده
=اما ارباب اون تازه اوم...
_میخوای روی حرفم حرف بزنی؟
=عذرمیخوام،چشم همین کارو میکنم
با اجازه از حضورتون مرخص میشم
(نمیدونم درسته یا نه حالا ول کنید دیگه:/)
یونا ویو:
《تو ذهنش》
هه با منم همین کارو کردی عوضی ما باید تقاص متنفر بودنت از زنا رو پس بدیم.
(پرش زمانی به ۵ صبح)
ا.ت ویو:
با نور خورشید از خواب بلند شدم
پایان
فک کنم این پارت یکم کوتاه بود اما بازم🌚🐈
۱۰.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.