پارت ۳۳
(دیگه تاقت نیاوردم تا شرط برسه هرچند فقط یه لایک کم داشت)
ویو جونکوک
هرچی صدا زدم ا.ت جواب نداد داشتم اتاقارو میگشتم به اتاق خدم رسیدم یا هم اتاق دوتامون درو باز کردم دیدم رو تختم به کیوت ترین حالت ممکن خوابه یهو یونا از اونور صدام زد
یونا . چیزی شده؟؟؟
جونکوک . نه الان میام
رفتم درو بستم روش که منو ا.ت تو اتاق تنها باشیم از صبح که ولش کردم خیلی ناراحت بودم و حس بدی داشتم میخواستم برم ببوسمش که یکم از این حس بدم کم بشه ولی آروم ببوسم که بیدار نشه دلم نمیاد بیدارش کنم(آخی بچه ی مهربونم🥺)
رفتم سمتش کنارش نشستم لبامو آروم گذاشتم رو لباش ولی درجا حولم داد
ویو ا.ت
تو اتاق بودم که یهو صدای باز شدن در اومد فکر کنم جونکوکه با سرعت جت رفتم تو تخت خودمو زدم به خواب بعد چند دقیقه عربده هاش میومد که داره منو صدا میکنه هه بره همون عشقشو صدا کنه چیکار من داره منه برده ی قد کوتاه لاغر استخونی.....خودمو زدم به خواب صدای در اتاق اومد جونکوک اومد داخل یکم بعد لباشو رو لبام احساس کردم خیلی دوست داشتم بخورمشون ولی نمیشد حولش دادم و دوباره چشمامو بستم ولی بغضم بی صداشکست و همینطوری که چشمام بسته بود اشک ریختم
ویو جونکوک
جوری حولم داد که با سر رفتم تو پاتختی سرم که خرد بهش خیلی در گرفت داد زدم
جونکوک . آخخخخ(داد بلند)
بلند شدم دست زدم به سرم دیدم یکم خون اومده داد زدم گفتم
جونکوک . آ.ت تو چت....(چشمش به ا.ت افتاد که داره بی صدا گریه میکنه)
جونکوک . ا.ت؟؟حالت خوبه؟چیشده چرا ناراحتی؟؟
ا.ت .....
جونکوک . بخواطر اینه که صبح ولت کردم رفتم
ا.ت ......
جونکوک . معزرت میخوام 🥺
ا.ت . میدونم چون دارم بهت بی احترامی میکنم باز منو میزنی ولی میشه لطفاً خفه بشی(اولش آروم ولی آخرش یکم جیغ)
جونکوک . چته چرا اینجوری میکنی
ا.ت . هیچی فقط ازت بدم میاد
جونکوک . منظورت چیه
ا.ت . منظورم اینه من نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم که یکی دیگه رو دوست داره
ویو جونکوک
هرچی صدا زدم ا.ت جواب نداد داشتم اتاقارو میگشتم به اتاق خدم رسیدم یا هم اتاق دوتامون درو باز کردم دیدم رو تختم به کیوت ترین حالت ممکن خوابه یهو یونا از اونور صدام زد
یونا . چیزی شده؟؟؟
جونکوک . نه الان میام
رفتم درو بستم روش که منو ا.ت تو اتاق تنها باشیم از صبح که ولش کردم خیلی ناراحت بودم و حس بدی داشتم میخواستم برم ببوسمش که یکم از این حس بدم کم بشه ولی آروم ببوسم که بیدار نشه دلم نمیاد بیدارش کنم(آخی بچه ی مهربونم🥺)
رفتم سمتش کنارش نشستم لبامو آروم گذاشتم رو لباش ولی درجا حولم داد
ویو ا.ت
تو اتاق بودم که یهو صدای باز شدن در اومد فکر کنم جونکوکه با سرعت جت رفتم تو تخت خودمو زدم به خواب بعد چند دقیقه عربده هاش میومد که داره منو صدا میکنه هه بره همون عشقشو صدا کنه چیکار من داره منه برده ی قد کوتاه لاغر استخونی.....خودمو زدم به خواب صدای در اتاق اومد جونکوک اومد داخل یکم بعد لباشو رو لبام احساس کردم خیلی دوست داشتم بخورمشون ولی نمیشد حولش دادم و دوباره چشمامو بستم ولی بغضم بی صداشکست و همینطوری که چشمام بسته بود اشک ریختم
ویو جونکوک
جوری حولم داد که با سر رفتم تو پاتختی سرم که خرد بهش خیلی در گرفت داد زدم
جونکوک . آخخخخ(داد بلند)
بلند شدم دست زدم به سرم دیدم یکم خون اومده داد زدم گفتم
جونکوک . آ.ت تو چت....(چشمش به ا.ت افتاد که داره بی صدا گریه میکنه)
جونکوک . ا.ت؟؟حالت خوبه؟چیشده چرا ناراحتی؟؟
ا.ت .....
جونکوک . بخواطر اینه که صبح ولت کردم رفتم
ا.ت ......
جونکوک . معزرت میخوام 🥺
ا.ت . میدونم چون دارم بهت بی احترامی میکنم باز منو میزنی ولی میشه لطفاً خفه بشی(اولش آروم ولی آخرش یکم جیغ)
جونکوک . چته چرا اینجوری میکنی
ا.ت . هیچی فقط ازت بدم میاد
جونکوک . منظورت چیه
ا.ت . منظورم اینه من نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم که یکی دیگه رو دوست داره
۶.۲k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.