دبیرستان بانگو(؛ فصل2پارت8
چویا دستاش می لرزید و توی چشمای موریس با اشک نگاه می کرد که موریس بغلش کرد و زیر گوش چویا باهاش حرف می زد که چویا چشاش سیاهی میره و توی بغل موریس غش می کنه...
موریس متوجه نمی شه و همین جور با چویا حرف می زده که الیس میگه:
الیس: ب.. بابا داداش از حال رفت😧
موریس چویا رو جلوش می گیره و چند بار صداش می کنه ولی جوابی نمی ده وقتی می بینه جوابی نمی ده چند قطره آب می ریزه روی صورتش و تقریبا بهوشش میاره. 💧
موریس راننده رو صدا می زنه و بهش میگه که چویا رو ببره بیمارستان که چونیا دست موریس رو می کشه و میگه:
چونیا: منم میام...
موریس: نه.. نه اصلا
چونیا: من خواهرشم و نگرانشم..
موریس: رابطه خواهر برادری شما همون زمانی که برادرت تو رو فروخت تموم شد 😠
چونیا: برادرم از سر بی پولی این کارو کرد برای اینکه چویا رو سیر کنه...
موریس: وقتی من چویا پیدا کردم گوشه خرابه ها غرق خون بود😡
چونیا: و... ولی
موریس: ولی نداره منم وقت ندارم بایدبرم...
[بعد رفتن موریس]
دازایه: مردک... پرو.. عه اعصابم بهم ریخت...
چونیا به درخت تکیه داده بود و بغض می کرد دازایه بالا سر چونیا رفت و گفت:
دازایه: چونیا... چونیا جان خوبی؟!
چونیا:(با داد) زد زیر گوش دازایه و گفت:
چونیا: دهنتو ببند دختره پرو... دهنتو ببند... همش تقصیر توعه داداشم(چویا منظورشه) این جوری شد... تقصیر تو پروعه.. به تو چه ربطی داره.. گمشو.. گمشو نمی خوام ببینمت هر دوی شما گمشین..(با گریه و داد) 😠😢
دازای: دازایه خوبی...
دازایه بدون اینکه جوابی بده دوید و از مدرسه رفت بیرون و دازای هم رو به چونیا گفت:
دازای: خیلی.. خیلی کار اشتباهی کردی... واقعا که..
دازای هم به دنبال دازایه دوید و چونیا تنها شد و به دختر تکیه داد و سرش روی زانو هاش گذاشت و گریه می کرد که یه ماشین نوک مدادس مدل بالا از در مدرسه اومد تو چونی با دیدن اون مرد زبونش بند اومد......😧
خوب... باز هم تمام... 🥲
برای پارت بعدی شرتیط داریم.... 🥹
20 تا لایک❤
20 تا کام💬
خدافس.... 🫠✨
موریس متوجه نمی شه و همین جور با چویا حرف می زده که الیس میگه:
الیس: ب.. بابا داداش از حال رفت😧
موریس چویا رو جلوش می گیره و چند بار صداش می کنه ولی جوابی نمی ده وقتی می بینه جوابی نمی ده چند قطره آب می ریزه روی صورتش و تقریبا بهوشش میاره. 💧
موریس راننده رو صدا می زنه و بهش میگه که چویا رو ببره بیمارستان که چونیا دست موریس رو می کشه و میگه:
چونیا: منم میام...
موریس: نه.. نه اصلا
چونیا: من خواهرشم و نگرانشم..
موریس: رابطه خواهر برادری شما همون زمانی که برادرت تو رو فروخت تموم شد 😠
چونیا: برادرم از سر بی پولی این کارو کرد برای اینکه چویا رو سیر کنه...
موریس: وقتی من چویا پیدا کردم گوشه خرابه ها غرق خون بود😡
چونیا: و... ولی
موریس: ولی نداره منم وقت ندارم بایدبرم...
[بعد رفتن موریس]
دازایه: مردک... پرو.. عه اعصابم بهم ریخت...
چونیا به درخت تکیه داده بود و بغض می کرد دازایه بالا سر چونیا رفت و گفت:
دازایه: چونیا... چونیا جان خوبی؟!
چونیا:(با داد) زد زیر گوش دازایه و گفت:
چونیا: دهنتو ببند دختره پرو... دهنتو ببند... همش تقصیر توعه داداشم(چویا منظورشه) این جوری شد... تقصیر تو پروعه.. به تو چه ربطی داره.. گمشو.. گمشو نمی خوام ببینمت هر دوی شما گمشین..(با گریه و داد) 😠😢
دازای: دازایه خوبی...
دازایه بدون اینکه جوابی بده دوید و از مدرسه رفت بیرون و دازای هم رو به چونیا گفت:
دازای: خیلی.. خیلی کار اشتباهی کردی... واقعا که..
دازای هم به دنبال دازایه دوید و چونیا تنها شد و به دختر تکیه داد و سرش روی زانو هاش گذاشت و گریه می کرد که یه ماشین نوک مدادس مدل بالا از در مدرسه اومد تو چونی با دیدن اون مرد زبونش بند اومد......😧
خوب... باز هم تمام... 🥲
برای پارت بعدی شرتیط داریم.... 🥹
20 تا لایک❤
20 تا کام💬
خدافس.... 🫠✨
۴.۸k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.