part23
#part23
حمید یکم گذشت کیانا اومد
نشستیم داشتیم حرف میزدیم
دسته گل و حلقه ای که براش قبلا خریده بودم و
گذاشته بودم پیش مدریت
به بهونه شستن دستام رفتم وبرداشتمشون
سرش تو گوشی بود
رفتم جلو و صداش کردم
بانو
کیانا-برگشتم غقب
حمید بایه دسته گل و یه حلقه جلوم وایستاده بود
حمید-کیانا خانم بعید میدونم اگه برایه عمر زنگدی درکنارتون
دعوتم کنید رد کنمش
کیانا-حمیدددد
اینا خیلی قشنگه
حمید-دعوتم میکنید؟
کیانا-من دعوتت میکنم
شوما قبول میکنی
حمید-حتما
حلقه رو انداختم تودستش
وبد بغلش کردم..(چه بااشتیاقم میخونه به شما چه بعدش چی میشه عه)
.....................................................................................
فردا ساعت8:40صبح
تبسم-امیر حمیدو چیکارکردیش
امیر-خانم راستش ازاین دختره کیانا خاستگاری کردع
من نمیدونم واقعا چطوری معتادش کنم
تبسم-گفتی خاستگاری کردع
امیر-بله
تبسم-یکاری کن دختره ولش کنه
یکی بفرس به دختره نزدیک شه
یکاری کن جداشن اگه نشد حشایه بساز چه میدونم یکاری کن حمید
ازناراحتی به مواد پناه بیاره
تبسم-اوکی
.........................................................
تینا-امروز صبح پاشدم مجید رسوندتم
دانشگاه
مجید-اجی خودم میام دنبالت
تینا-باش میسی
داداشیم
مجید-خیلی خوب برو پرو نشو
تینا-رفتم دانشگاه من واقعن عاشق پرستاری بودم
لذت میبردم ازش
تایم کلاسام تموم شد دراومدم بیرون
مجید ودیدم
تینا-سلام
مجیدعلیک خسته نباشید
تینا-ممنون بریم خونه خستم
مجید -مامان گفت باخاله رفته رفتن برا عروسی
تیدا(دخترخالشون)لباسینا بگیرن
ناهار نداریم
درنیجه میریم بیرون میخوریم
تینا-پس بریم سوخاریییییی
مجید-من پاستا میخوام
تینا-خفه شو سوخاری
مجید-بی ادببب اصلا نمیبرمت
تینا-دادش مجیدممممممممممم
مجید-باشه میبرمت
تینا-خیلی دوست دارما من بهترین دادش دنیایی(باخنده)
مجید-ممنونمم
رفتیم رستوران غذا خوردیم بد
رفتیم خونه رفتم یه دوش گرفتم بد رفتم استودیو
تینا-رسیدیم خونه لباسامو عوض کردم دراز کشیدم روتخم
رفتم اینستا کوسشن باکسمو جواب دادما رفتم
بد تو اینستا داشتم میگشتم که یهو حامی بم پیام داد
بخدا که این دیونس چرا اینهمه بامن راحته انگار چندسال میشناسمش
حامی-چطوری زیبا
تینا-یه لبخنده گنده زدم
عالیم شوما چطوری خوش صدا
حامی-عاممم...
#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#مجید_رضوی#رمان
حمید یکم گذشت کیانا اومد
نشستیم داشتیم حرف میزدیم
دسته گل و حلقه ای که براش قبلا خریده بودم و
گذاشته بودم پیش مدریت
به بهونه شستن دستام رفتم وبرداشتمشون
سرش تو گوشی بود
رفتم جلو و صداش کردم
بانو
کیانا-برگشتم غقب
حمید بایه دسته گل و یه حلقه جلوم وایستاده بود
حمید-کیانا خانم بعید میدونم اگه برایه عمر زنگدی درکنارتون
دعوتم کنید رد کنمش
کیانا-حمیدددد
اینا خیلی قشنگه
حمید-دعوتم میکنید؟
کیانا-من دعوتت میکنم
شوما قبول میکنی
حمید-حتما
حلقه رو انداختم تودستش
وبد بغلش کردم..(چه بااشتیاقم میخونه به شما چه بعدش چی میشه عه)
.....................................................................................
فردا ساعت8:40صبح
تبسم-امیر حمیدو چیکارکردیش
امیر-خانم راستش ازاین دختره کیانا خاستگاری کردع
من نمیدونم واقعا چطوری معتادش کنم
تبسم-گفتی خاستگاری کردع
امیر-بله
تبسم-یکاری کن دختره ولش کنه
یکی بفرس به دختره نزدیک شه
یکاری کن جداشن اگه نشد حشایه بساز چه میدونم یکاری کن حمید
ازناراحتی به مواد پناه بیاره
تبسم-اوکی
.........................................................
تینا-امروز صبح پاشدم مجید رسوندتم
دانشگاه
مجید-اجی خودم میام دنبالت
تینا-باش میسی
داداشیم
مجید-خیلی خوب برو پرو نشو
تینا-رفتم دانشگاه من واقعن عاشق پرستاری بودم
لذت میبردم ازش
تایم کلاسام تموم شد دراومدم بیرون
مجید ودیدم
تینا-سلام
مجیدعلیک خسته نباشید
تینا-ممنون بریم خونه خستم
مجید -مامان گفت باخاله رفته رفتن برا عروسی
تیدا(دخترخالشون)لباسینا بگیرن
ناهار نداریم
درنیجه میریم بیرون میخوریم
تینا-پس بریم سوخاریییییی
مجید-من پاستا میخوام
تینا-خفه شو سوخاری
مجید-بی ادببب اصلا نمیبرمت
تینا-دادش مجیدممممممممممم
مجید-باشه میبرمت
تینا-خیلی دوست دارما من بهترین دادش دنیایی(باخنده)
مجید-ممنونمم
رفتیم رستوران غذا خوردیم بد
رفتیم خونه رفتم یه دوش گرفتم بد رفتم استودیو
تینا-رسیدیم خونه لباسامو عوض کردم دراز کشیدم روتخم
رفتم اینستا کوسشن باکسمو جواب دادما رفتم
بد تو اینستا داشتم میگشتم که یهو حامی بم پیام داد
بخدا که این دیونس چرا اینهمه بامن راحته انگار چندسال میشناسمش
حامی-چطوری زیبا
تینا-یه لبخنده گنده زدم
عالیم شوما چطوری خوش صدا
حامی-عاممم...
#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#مجید_رضوی#رمان
۳.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.