عشق ارباب
پارت۲۲
ات: ولی من به پول و نارنگی علاقه ای ندارم چیکار کنیم خوب دیگه من میرم
میخواستم بلند شم که
کوک: اوکی اگه بشینی همین الان میریم شهربازی فکر کنم دوست داشته باشی
شهربازی عوضی از کجا میدونست چی دوست دادم نه باید بلند بشم
ات: رشوه خوبی بود ولی نه به اندازه ای که بلند نشم
کوک: شهربازی با خرید
ایششش
ات: اوکی (کیوت)
ات: خوب حالا بریم میتونین بلند بشین
رفتم و حاظر شدم داشتم میرفتم پشت در بودم که یهو در باز شد رفتم عقب که پام گیر کرد به پام میخواستم بیوفتم که زود گرفتم جدیدن جونگ کوک شده فرشته نجات و بدبختیم هه داشتیم به هم نگاه میکردیم که اومدم از بغلش بیرون
ات: مرسی
کوک: اوهوم
رفتم پایین و منتظرش وایسادم بعد نیم ساعت اومد اووو چه خوش تیپ شده
کوک: بریم
ات: بریم اول کجا میریم
کوک: فروشگاه
ات: اوکیییی
رفتیم سوار شدیم و رفتیم سمت فروشگاه رسیدیم و من کلی گشتم و خرید کردم که وقتی به خریدای توی دست جونگ کوک نگاه کردم دیدم همش مال منن دستشو گرفتم و بردمش سمت یه مغازه
ویو کوک
داشتیم راه میرفتیم که ات وایساد به من نگاه کرد و یهو دستمو گرفت بدو بدو بردم سمت مغازه و رفت تو چند تا کت شلوار برای من انتخاب کرد چه دختر مهربونی الان فکر کردم مثل دختراژ دیگه فقظ میگیره و منم مثل خدمتکار باید دنبالش راه بیوفتم ولی این نه این هم مهربونه هم مثل دخترای دیگه تا دوکلمه باهاشون حرف میزنی پسر خاله نمیشه الان حتی با اینکه من باهاش ازدواج کردم ولی هنوز. رسمی حرف میزنه از لجبازیشم خوشم اومد یعنی اولین نفریه که با من اینجوری حرف میزنه
ات: خوب این فکر کنم خوب باشه برو بپوش
رفتم و پوشیدم و اومد گفت خوبه یهو دیدم یکی داره عقب عقب راه میره سریع اتو گرفتم و اوردم این طرف وقتی به خودمون نگاه کردم دیدم ات بغل منه و بهم چسبیده سریع ولش کردم
کوک: اون مرده عقب عقب راه میرفت
ات: ااوکی(گیج)
رفتم و لباسم عوض کردم چه کاری بود کردم رفتم و حساب کردم رفتم بیرون که دوباره دستم و گرفت و کشید بردم توی یه مغازه دیکه برام باز کفش گرفت پولشو حساب کردم اومدم بیرون
ات: تموم شد
کوک خنده: اوکی بریم
ات: اوو اقای جئون داره میخندههه
کوک: کی من اصلا
ات: باشه ماکه ندیدیم
کوک: بریمممم
رفتیم سمت شهربازی رسیدیم به شهربازی که ات مثل بچه ها ذوق کرد همیشه شهربازی جواب میده(خنده ملیح)
ات: خوب اقای جئون شما که از ارتفاع نمیترسی
کوک: من اصلا
ات: پس بریم
ویو ات
رفتیم سوار شدیم خیلی باحال بود ولی جونگ کوک هیچ واکنشی نشون نمیداد هوففف تقریبا همه چیز سوار شدیم خیلی خسته شده بودم
کوک: خوب بریم؟؟
ات: اوهوم بریم
رفتیم نشستیم توی ماشین حرکت کردیم انقدر خسته بودم که...
ات: ولی من به پول و نارنگی علاقه ای ندارم چیکار کنیم خوب دیگه من میرم
میخواستم بلند شم که
کوک: اوکی اگه بشینی همین الان میریم شهربازی فکر کنم دوست داشته باشی
شهربازی عوضی از کجا میدونست چی دوست دادم نه باید بلند بشم
ات: رشوه خوبی بود ولی نه به اندازه ای که بلند نشم
کوک: شهربازی با خرید
ایششش
ات: اوکی (کیوت)
ات: خوب حالا بریم میتونین بلند بشین
رفتم و حاظر شدم داشتم میرفتم پشت در بودم که یهو در باز شد رفتم عقب که پام گیر کرد به پام میخواستم بیوفتم که زود گرفتم جدیدن جونگ کوک شده فرشته نجات و بدبختیم هه داشتیم به هم نگاه میکردیم که اومدم از بغلش بیرون
ات: مرسی
کوک: اوهوم
رفتم پایین و منتظرش وایسادم بعد نیم ساعت اومد اووو چه خوش تیپ شده
کوک: بریم
ات: بریم اول کجا میریم
کوک: فروشگاه
ات: اوکیییی
رفتیم سوار شدیم و رفتیم سمت فروشگاه رسیدیم و من کلی گشتم و خرید کردم که وقتی به خریدای توی دست جونگ کوک نگاه کردم دیدم همش مال منن دستشو گرفتم و بردمش سمت یه مغازه
ویو کوک
داشتیم راه میرفتیم که ات وایساد به من نگاه کرد و یهو دستمو گرفت بدو بدو بردم سمت مغازه و رفت تو چند تا کت شلوار برای من انتخاب کرد چه دختر مهربونی الان فکر کردم مثل دختراژ دیگه فقظ میگیره و منم مثل خدمتکار باید دنبالش راه بیوفتم ولی این نه این هم مهربونه هم مثل دخترای دیگه تا دوکلمه باهاشون حرف میزنی پسر خاله نمیشه الان حتی با اینکه من باهاش ازدواج کردم ولی هنوز. رسمی حرف میزنه از لجبازیشم خوشم اومد یعنی اولین نفریه که با من اینجوری حرف میزنه
ات: خوب این فکر کنم خوب باشه برو بپوش
رفتم و پوشیدم و اومد گفت خوبه یهو دیدم یکی داره عقب عقب راه میره سریع اتو گرفتم و اوردم این طرف وقتی به خودمون نگاه کردم دیدم ات بغل منه و بهم چسبیده سریع ولش کردم
کوک: اون مرده عقب عقب راه میرفت
ات: ااوکی(گیج)
رفتم و لباسم عوض کردم چه کاری بود کردم رفتم و حساب کردم رفتم بیرون که دوباره دستم و گرفت و کشید بردم توی یه مغازه دیکه برام باز کفش گرفت پولشو حساب کردم اومدم بیرون
ات: تموم شد
کوک خنده: اوکی بریم
ات: اوو اقای جئون داره میخندههه
کوک: کی من اصلا
ات: باشه ماکه ندیدیم
کوک: بریمممم
رفتیم سمت شهربازی رسیدیم به شهربازی که ات مثل بچه ها ذوق کرد همیشه شهربازی جواب میده(خنده ملیح)
ات: خوب اقای جئون شما که از ارتفاع نمیترسی
کوک: من اصلا
ات: پس بریم
ویو ات
رفتیم سوار شدیم خیلی باحال بود ولی جونگ کوک هیچ واکنشی نشون نمیداد هوففف تقریبا همه چیز سوار شدیم خیلی خسته شده بودم
کوک: خوب بریم؟؟
ات: اوهوم بریم
رفتیم نشستیم توی ماشین حرکت کردیم انقدر خسته بودم که...
۱۱.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.