رویای شیرین پارت①
شخصیت: کوک، ات پدر ات
سن: 24
ات: 19
پارت ها: امم نمیدونم ولی شاید12
پارتی بشه نمد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ات:
سلام من ات هستم پدرم یه سهام داره شرکته و۲۲سالمه باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم دست صورتم شستم یه روتین کوتاهی انجام دادم رفتم پایین به مامان بابا سلام دادم رفتم تو اتاقم سرم مشغول کردم 4شد تصمیم گرفتم برم یه دوری بزنم
اوففف چقدر خیابون ها شلوغ بوددد
امدم برم تو اتاقم یزره بخوابم که دیدم مامان بابام تو اتاق دعوا میکنن با حرفاشون یلحظه گریم گرفت فورا رفتم رو تخت
حرفاشون.... همه را با داد میگن
م ات: تو نمیتونی دخترمو بدی برههه
ب ات: این برای خانواده خوبهههه با خودت فک کن دوس داری تو خیابون باشیم هانننن؟
م ات: یاااا مگه به این راحتیه اون حتا اونم ندیده باهاش ازدواج کنهههه
ب ات: همین که هستت ماکه کارمون انجام دادیم میتونه طلاق بگیره
م ات: تو دیونه شدییی اون فقط19سالشههه
ب ات: فردا برا خاستگاریش میاین باید فورا کار انجام شه این برا هردومن خوبه
م ات: ایششش باشه
ویو ات
واقعااا که چطوری با یه ادم ندیده ازدواج کنم.... هق.... اصلا چطورییی... هق.. هق
نباید اینکارا میکردم..... هق... هق... هق
تا اینکه چشمام گرم شد خوابم برد صبح بیدار شدم دیدم......
سن: 24
ات: 19
پارت ها: امم نمیدونم ولی شاید12
پارتی بشه نمد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ات:
سلام من ات هستم پدرم یه سهام داره شرکته و۲۲سالمه باصدای زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم دست صورتم شستم یه روتین کوتاهی انجام دادم رفتم پایین به مامان بابا سلام دادم رفتم تو اتاقم سرم مشغول کردم 4شد تصمیم گرفتم برم یه دوری بزنم
اوففف چقدر خیابون ها شلوغ بوددد
امدم برم تو اتاقم یزره بخوابم که دیدم مامان بابام تو اتاق دعوا میکنن با حرفاشون یلحظه گریم گرفت فورا رفتم رو تخت
حرفاشون.... همه را با داد میگن
م ات: تو نمیتونی دخترمو بدی برههه
ب ات: این برای خانواده خوبهههه با خودت فک کن دوس داری تو خیابون باشیم هانننن؟
م ات: یاااا مگه به این راحتیه اون حتا اونم ندیده باهاش ازدواج کنهههه
ب ات: همین که هستت ماکه کارمون انجام دادیم میتونه طلاق بگیره
م ات: تو دیونه شدییی اون فقط19سالشههه
ب ات: فردا برا خاستگاریش میاین باید فورا کار انجام شه این برا هردومن خوبه
م ات: ایششش باشه
ویو ات
واقعااا که چطوری با یه ادم ندیده ازدواج کنم.... هق.... اصلا چطورییی... هق.. هق
نباید اینکارا میکردم..... هق... هق... هق
تا اینکه چشمام گرم شد خوابم برد صبح بیدار شدم دیدم......
۲۳.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.