اولین حس...پارت چهل و سه Ziha:
الیزا چند لقمه تخم اب پز با اب خورد و بلند شد:
خ،یانگ:کجا؟ صبحونه ات رو تموم نکردی؟
ا:کار دارم خانم یانگ،میخوام گچ دستمو باز کنم.
خ.یانگ:چی داری میگی؟الان فقط چند روزه،دستت باید چند ماهی توی گچ بمونه.
ا:باید فعالیت های رزمیم رو شروع کنم تو همین چند روز خیلی افت کردم.دیگه درد هم نداره خیلی بهتر شده.
خ.یانگ:آه از دست تو دختر
الیزا اماده شد و به بیمارستان رفت:
دکتر:شکستگی استخوان برطرف شده اما باید توی گچ بمونه.
الیزا:همین که شگستگیش جوش خورده خوبه،دیگه نمیتونم گچ رو تحمل کنم.
دکتر:اما الان خیلی زوده ممکنه دوباره بشکنه.
الیزا:مسئولیتش با خودمه دکتر.
دکتر:خیل خب...پس خیلی بهش فشار نیار.
الیزا گچ دستش رو باز کرد و سوار ماشین شد و به سمت بانک چوانگ رفت.داشت رانندگی میکرد که از اینه ماشین متوجه شد یه موتور توی هر خیابون با الیزا میاد و تعقیبش میکنه.وقتی توی کوچه بن بست رفت و موتور هم پشت سرش اومد، مطمئن شد. گوشیش رو برداشت و از ماشین پباده شد و طوری رفتار کرد که انگار داره با تلفن حرف میزنه،به ته کوچه رفت و مردی که سوار موتور بود دیگه ندیدش از موتور پیاده شد و راهی که الیزا رفته رو دنبال کرد که از پشت ماشین الیزا اومد بیرون و کلاه کاسکتش رو دراورد:
ا:نمیشناسمت.برای چی دنبال من راه افتادی؟
$:من فقط به دستوری که بهم دادن عمل کردم.
ا:کی بهت دستور داده؟
$:من..من هیچ..کاری نکردم.
الیزا چاقوی جیبیش رو دراورد به گلوی مرد نزدیک کرد:
ا:میگی یا ن؟
$: جیمین...پارک جیمین...
خ،یانگ:کجا؟ صبحونه ات رو تموم نکردی؟
ا:کار دارم خانم یانگ،میخوام گچ دستمو باز کنم.
خ.یانگ:چی داری میگی؟الان فقط چند روزه،دستت باید چند ماهی توی گچ بمونه.
ا:باید فعالیت های رزمیم رو شروع کنم تو همین چند روز خیلی افت کردم.دیگه درد هم نداره خیلی بهتر شده.
خ.یانگ:آه از دست تو دختر
الیزا اماده شد و به بیمارستان رفت:
دکتر:شکستگی استخوان برطرف شده اما باید توی گچ بمونه.
الیزا:همین که شگستگیش جوش خورده خوبه،دیگه نمیتونم گچ رو تحمل کنم.
دکتر:اما الان خیلی زوده ممکنه دوباره بشکنه.
الیزا:مسئولیتش با خودمه دکتر.
دکتر:خیل خب...پس خیلی بهش فشار نیار.
الیزا گچ دستش رو باز کرد و سوار ماشین شد و به سمت بانک چوانگ رفت.داشت رانندگی میکرد که از اینه ماشین متوجه شد یه موتور توی هر خیابون با الیزا میاد و تعقیبش میکنه.وقتی توی کوچه بن بست رفت و موتور هم پشت سرش اومد، مطمئن شد. گوشیش رو برداشت و از ماشین پباده شد و طوری رفتار کرد که انگار داره با تلفن حرف میزنه،به ته کوچه رفت و مردی که سوار موتور بود دیگه ندیدش از موتور پیاده شد و راهی که الیزا رفته رو دنبال کرد که از پشت ماشین الیزا اومد بیرون و کلاه کاسکتش رو دراورد:
ا:نمیشناسمت.برای چی دنبال من راه افتادی؟
$:من فقط به دستوری که بهم دادن عمل کردم.
ا:کی بهت دستور داده؟
$:من..من هیچ..کاری نکردم.
الیزا چاقوی جیبیش رو دراورد به گلوی مرد نزدیک کرد:
ا:میگی یا ن؟
$: جیمین...پارک جیمین...
۴.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.