"تیمارستان صورتی" پارت یک
ویو ا/ت
سلام من ا/ت هستم ..19سالمه..راستش من توی تيمارستان زندگی میکنم..من بعد از ی تصادف روانی شدم..اعصابم دست خودم نیست ..نمیتونم خود رو کنترل کنم..واقعا حالم بده ..من توی اون تصادف تمام زندگیم یعنی خانوادم رو از دست دادم..من فقط اونارو داشتم ..مامانم..بابام..خواهرام..ما باهم خیلی خوشحال بودیم..توی اون تصادف فقط من زنده موندم..آخه چرا؟چرا منم نمردم؟بارها خواستم خودم رو بکشم ..اما مامانبزرگم نذاشت..اونا منو اینجا بستری کردن..حال روحی واقعا بده ..خیلی سخته که نمیتونم لبخند به لبم بیارم..فقط صدای خنده هاشون توی ذهنمه ..اونا منو برای همیشه تنها گذاشتن...من توی طبقه اول تيمارستان اتاق دارم ..اتاق رنگیه..من مشکی رو ترجیح میدم ولی پرستارا اومدن و اینجا رو اینطوری کردن..من طراحی رو خیلی دوست دارم..اگه روانی نمیشدم.. دلم میخواست طراح لباس بشم...بابام خیلی دوست داشت به آرزوهام برسم..خواهرام هم همینطور اونا بشدت روی من حساس بودن ..واقعا دوستم داشتن..دلم میخواد برگردم به دوره قبل ولی ..هعی بسه ..راستی دکتر من ی خانم خیلی مهربونه ..خانم جانگ ..خیلی دوسش دارم..اما اون چند روزیه که نیومده ..امیدوارم حالش خوب باشه ..دلم براش تنگ شده ..
ویو جیمین
سلام من جیمین هستم... 23سالمه..من توی تيمارستانم..حالا میگید حتما اون ی روانیه؟درسته من روانیم ..من عشقم رو از دست دادم ..با چشمای خودم دیدم که از پرتگاه پرت شد پایین..چی میتونه دردناک تر از این باشه؟من تازه اومدم این تيمارستان.. هیچکسی رو نمیشناسم و هیچ دوستی ندارم...دارم درمان میشم..ولی چرا؟منم میخوام خودم رو از اون پرتگاه پرت کنم پایین و برم پیش عشقم..اما خانوادم نمیزارن..هیچکسی نمیزاره.. دوستام..اقوامم..خانوادم..دکترا..هیچ کدومشون نمیزارن ..از این زندگی واقعا خسته شدم..دلم میخواد بگردم به گذشته
حمایت؟
بچه ها از اول میزارم چون پارت اول پاک شد
سلام من ا/ت هستم ..19سالمه..راستش من توی تيمارستان زندگی میکنم..من بعد از ی تصادف روانی شدم..اعصابم دست خودم نیست ..نمیتونم خود رو کنترل کنم..واقعا حالم بده ..من توی اون تصادف تمام زندگیم یعنی خانوادم رو از دست دادم..من فقط اونارو داشتم ..مامانم..بابام..خواهرام..ما باهم خیلی خوشحال بودیم..توی اون تصادف فقط من زنده موندم..آخه چرا؟چرا منم نمردم؟بارها خواستم خودم رو بکشم ..اما مامانبزرگم نذاشت..اونا منو اینجا بستری کردن..حال روحی واقعا بده ..خیلی سخته که نمیتونم لبخند به لبم بیارم..فقط صدای خنده هاشون توی ذهنمه ..اونا منو برای همیشه تنها گذاشتن...من توی طبقه اول تيمارستان اتاق دارم ..اتاق رنگیه..من مشکی رو ترجیح میدم ولی پرستارا اومدن و اینجا رو اینطوری کردن..من طراحی رو خیلی دوست دارم..اگه روانی نمیشدم.. دلم میخواست طراح لباس بشم...بابام خیلی دوست داشت به آرزوهام برسم..خواهرام هم همینطور اونا بشدت روی من حساس بودن ..واقعا دوستم داشتن..دلم میخواد برگردم به دوره قبل ولی ..هعی بسه ..راستی دکتر من ی خانم خیلی مهربونه ..خانم جانگ ..خیلی دوسش دارم..اما اون چند روزیه که نیومده ..امیدوارم حالش خوب باشه ..دلم براش تنگ شده ..
ویو جیمین
سلام من جیمین هستم... 23سالمه..من توی تيمارستانم..حالا میگید حتما اون ی روانیه؟درسته من روانیم ..من عشقم رو از دست دادم ..با چشمای خودم دیدم که از پرتگاه پرت شد پایین..چی میتونه دردناک تر از این باشه؟من تازه اومدم این تيمارستان.. هیچکسی رو نمیشناسم و هیچ دوستی ندارم...دارم درمان میشم..ولی چرا؟منم میخوام خودم رو از اون پرتگاه پرت کنم پایین و برم پیش عشقم..اما خانوادم نمیزارن..هیچکسی نمیزاره.. دوستام..اقوامم..خانوادم..دکترا..هیچ کدومشون نمیزارن ..از این زندگی واقعا خسته شدم..دلم میخواد بگردم به گذشته
حمایت؟
بچه ها از اول میزارم چون پارت اول پاک شد
۳۰.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.