part21
سوا
در اسانسور باز شد
کوک : نظرت چیه بریم تو؟
سوا : برای عدالت و همکاری و کوفت و زهر مار؟...اره بریم ( چقد بهم میان 😂)
رفتیم سمت یخچال..
بازش کردیم
سوا : یا خود خدا..سونبه ببین چقد اینجا غذا هست
نگاهی به پشت شیشه اشپز خونه که پر زامبی بود انداختم
سوا : البته همش هم خوب نیس
غذا هارو گرفتم گزاشتم تو کارتون
کوک : داری چیکار میکنی؟...داری برای اون بی همه چیزا هم غذا میبری؟
سوا : چیکار کنم؟...نه اینکه ازشون خوشم بیاد...ولی خب..باید هممون نجات پیدا کنیم خب
کارتون رو دادم دستش تا یکی دیگه پر کنم (کوک چه پسر خوبی شده 😔😂)
رف سمت اسانسور
کوک : اره دیگه چی میشه کرد...سوا ما هم این مدلیه
هوفی کشیدم
سوا : یه جعبه دیگه پر میکنم میام
تا جایی که میشد کارتون رو پر کردم
نمیدونم کافیه یا نه چون تعدادمون زیاده
چشمم یه شیرموزای تو یخچال خورد...هوممم
فلش بک.......
کوک: عه تو میری دنبال خوراکی..پس شیر موزم یادت نره
جونسوک : من که نه اتفاقا قراره تو و سوا برین .
پایان فلش بک.....
فقد دوتا بودن...هر دو رو برداشتم گزاشتم تو جیب شلوارم..خداروشکر که بزرگ بودن
تا کارتون رو بلند کردم قوطی لوبیا که گذاشته بودم چون کارتون خیلی پر بود افتاد و صدای خیلی بلندی ایجاد شد (توطئه در کار است)
زامبیا همه مستقیم اومدن سمت اشپز خونه
سوا : سونبه!!!
یدفه شیشه شکست و یه زامبی داخل اومد
سوا : نه من نه
داشت میومد سمتم..ملاقه رو برداشتم
سوا : ازم دور شو پدصگ!
با ملاقه محکم رو کلش زدم
سوا:"وحشت"
سونبه اومد پشتم ملاقه رو از دستم گرف
کوک : سوا جون، با این دقیقا میخوای چیکار کنی ؟نکنه میخوای براشون غذا بکشی؟
سوا : چ..چیزی دم دستم نبود خو
یه چاقو داد دستم و دستامو گرف
کوک : خوب گوش کن...
کوک : هر وقت یکی از اون حرومزاده ها بهت حمله کرد سلاحتو اینجوری میگیری و تا اخر فرو میکنی تو گلوش...صاف میزنی تو گردنش
سوا :"لرزیدن"
کوک : اونا همشون یه مشت مردن..گوشتشون در حال پوسیدنه..کارت اسونه
منو ول کرد و هولم داد داخل اسانسور
کوک : حالا فرار کن
فک کردم خودشم میاد ولی... با این همه زامبی و بدون سلاح موند .
در اسانسور باز شد
کوک : نظرت چیه بریم تو؟
سوا : برای عدالت و همکاری و کوفت و زهر مار؟...اره بریم ( چقد بهم میان 😂)
رفتیم سمت یخچال..
بازش کردیم
سوا : یا خود خدا..سونبه ببین چقد اینجا غذا هست
نگاهی به پشت شیشه اشپز خونه که پر زامبی بود انداختم
سوا : البته همش هم خوب نیس
غذا هارو گرفتم گزاشتم تو کارتون
کوک : داری چیکار میکنی؟...داری برای اون بی همه چیزا هم غذا میبری؟
سوا : چیکار کنم؟...نه اینکه ازشون خوشم بیاد...ولی خب..باید هممون نجات پیدا کنیم خب
کارتون رو دادم دستش تا یکی دیگه پر کنم (کوک چه پسر خوبی شده 😔😂)
رف سمت اسانسور
کوک : اره دیگه چی میشه کرد...سوا ما هم این مدلیه
هوفی کشیدم
سوا : یه جعبه دیگه پر میکنم میام
تا جایی که میشد کارتون رو پر کردم
نمیدونم کافیه یا نه چون تعدادمون زیاده
چشمم یه شیرموزای تو یخچال خورد...هوممم
فلش بک.......
کوک: عه تو میری دنبال خوراکی..پس شیر موزم یادت نره
جونسوک : من که نه اتفاقا قراره تو و سوا برین .
پایان فلش بک.....
فقد دوتا بودن...هر دو رو برداشتم گزاشتم تو جیب شلوارم..خداروشکر که بزرگ بودن
تا کارتون رو بلند کردم قوطی لوبیا که گذاشته بودم چون کارتون خیلی پر بود افتاد و صدای خیلی بلندی ایجاد شد (توطئه در کار است)
زامبیا همه مستقیم اومدن سمت اشپز خونه
سوا : سونبه!!!
یدفه شیشه شکست و یه زامبی داخل اومد
سوا : نه من نه
داشت میومد سمتم..ملاقه رو برداشتم
سوا : ازم دور شو پدصگ!
با ملاقه محکم رو کلش زدم
سوا:"وحشت"
سونبه اومد پشتم ملاقه رو از دستم گرف
کوک : سوا جون، با این دقیقا میخوای چیکار کنی ؟نکنه میخوای براشون غذا بکشی؟
سوا : چ..چیزی دم دستم نبود خو
یه چاقو داد دستم و دستامو گرف
کوک : خوب گوش کن...
کوک : هر وقت یکی از اون حرومزاده ها بهت حمله کرد سلاحتو اینجوری میگیری و تا اخر فرو میکنی تو گلوش...صاف میزنی تو گردنش
سوا :"لرزیدن"
کوک : اونا همشون یه مشت مردن..گوشتشون در حال پوسیدنه..کارت اسونه
منو ول کرد و هولم داد داخل اسانسور
کوک : حالا فرار کن
فک کردم خودشم میاد ولی... با این همه زامبی و بدون سلاح موند .
۳۰.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.