🥀🕷Forbidden Forest🕷🥀○●jungkook●○p.۳
-پس بذار من یه چی بپرسم...تو کی هستی؟
چشماشو بهم فشار داد
+من یه قاتلم
با حرف دختر لبخند آرومی زد
-حالا تو بپرس
+تو کی هستی؟
به سمت ا/ت قدم برداشت: منم یه قاتلم
هر قدم که جلو میومد ، ا/ت عقب میرفت
-من کسی ام که تو باید ازش فرار کنی ولی ازش خواستی که کمکت کنه
آب دهنش رو بیصدا قورت داد و پشتش به دیوار خورد
چشمای قهوه اییه پسر ، رنگ خون گرفت و تصویری که دیشب ا/ت رو دیده بود رو دوباره به نمایش گذاشت
-کمک نمیخوای؟ نکنه ازم میترسی؟
خودش رو به ا/ت چسبوند و تو چشماش که هیچیو نشون نمیدادن خیره شد
چشماش حتی نمیترسید...
+چرا باید ازت بترسم؟
تک خنده ایی کرد و دندون های نیشش رو معرض دید ا/ت قرار داد
-چون تو غذای منی..من از خون تو تغذیه میکنم
+میخوای ازت بترسم؟
از سوالش جا خورد و کمی عقب رفت و با اخم کمرنگی بهش چشم دوخت
-یعنی چی؟
+میخوای ازت بترسم یا نترسم؟
هیچ جوابی نداشت بده چون فکرشم نمیکرد که همچین سوالی بپرسه
+تو میتونستی همون دیشب بلایی سرم بیاری ولی آوردیم اینجا و حتی زخم هامم خوب کردی..این یعنی میخوای که ازت نترسم
ازش فاصله گرفت و دستی به موهاش کشید
-بهت ده ثانیه وقت میدم که گورتو گم کنی وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
بازی با این پسر که یه هیولا بود ، ریسک داشت ولی ا/ت کله خر تر از این حرفا بود
+ولی من گشنمه
نگاهش طوفانی شد
-منم گشنمه و دارم به خونت تشنه میشم
فرصت برای فرار رو غنیمت شمرد و قدم آرومی برداشت تا بره ولی با صدای پسر ایستاد
-کارایی که تا الان میکردیو بذار کنار و یه زندگیه خوب برای خودت بساز
نیم نگاهی به پسر و بدن عضلانیش انداخت
+میتونم اسمت رو بپرسم؟
ابروهاش بالا پرید: جونگکوک
لبخند محوی زد و بعد با بدو از عمارت بیرون زد
به راهی که ا/ت رفت خیره شد و نمیدونست چرا توقع اینو داشت که برگرده..ولی چرا؟
چرا باید برگرده؟ برای چی؟ برای کی؟
برای یه هیولا که از خونش تغذیه میکنه؟ اون اولین انسانی بود که ازش نمیترسید و این برای اولین بار به جونگکوک حس اطمینان داد
چشمای قهوه اییه ا/ت ، براش مثل یه ستاره تو شب میدرخشید جوری که نمیتونست نگاهش رو ازش بگیره ولی اینا چیزی نبود که برای جونگکوک و زندگیه تاریکش باشه
=======================
با تمام توانش میدویید و از کوچه های باریک رد میشد.. رونش چاقو خورده بود برای همین کمی میلنگید و درد خیلی زیادی داشت ولی اگ وایمیستاد صددرصد میمرد
وارد یه کوچه ی خلوت شد ولی با دیدن بن بست بودنش ، لعنتی فرستاد و خواست برگرده ولی چند تا مرده هیکلی جلوی راهش رو گرفته بودند
همشون یا چاقو داشتن یا اسلحه...
+آقایون بیاید با صحبت حلش کنیم هوم؟
بی توجه به شیرین بازیاش ، کسی اسلحش رو بالا آورد و به کتف ا/ت شلیک کرد
(منبع:تلگرام)
چشماشو بهم فشار داد
+من یه قاتلم
با حرف دختر لبخند آرومی زد
-حالا تو بپرس
+تو کی هستی؟
به سمت ا/ت قدم برداشت: منم یه قاتلم
هر قدم که جلو میومد ، ا/ت عقب میرفت
-من کسی ام که تو باید ازش فرار کنی ولی ازش خواستی که کمکت کنه
آب دهنش رو بیصدا قورت داد و پشتش به دیوار خورد
چشمای قهوه اییه پسر ، رنگ خون گرفت و تصویری که دیشب ا/ت رو دیده بود رو دوباره به نمایش گذاشت
-کمک نمیخوای؟ نکنه ازم میترسی؟
خودش رو به ا/ت چسبوند و تو چشماش که هیچیو نشون نمیدادن خیره شد
چشماش حتی نمیترسید...
+چرا باید ازت بترسم؟
تک خنده ایی کرد و دندون های نیشش رو معرض دید ا/ت قرار داد
-چون تو غذای منی..من از خون تو تغذیه میکنم
+میخوای ازت بترسم؟
از سوالش جا خورد و کمی عقب رفت و با اخم کمرنگی بهش چشم دوخت
-یعنی چی؟
+میخوای ازت بترسم یا نترسم؟
هیچ جوابی نداشت بده چون فکرشم نمیکرد که همچین سوالی بپرسه
+تو میتونستی همون دیشب بلایی سرم بیاری ولی آوردیم اینجا و حتی زخم هامم خوب کردی..این یعنی میخوای که ازت نترسم
ازش فاصله گرفت و دستی به موهاش کشید
-بهت ده ثانیه وقت میدم که گورتو گم کنی وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
بازی با این پسر که یه هیولا بود ، ریسک داشت ولی ا/ت کله خر تر از این حرفا بود
+ولی من گشنمه
نگاهش طوفانی شد
-منم گشنمه و دارم به خونت تشنه میشم
فرصت برای فرار رو غنیمت شمرد و قدم آرومی برداشت تا بره ولی با صدای پسر ایستاد
-کارایی که تا الان میکردیو بذار کنار و یه زندگیه خوب برای خودت بساز
نیم نگاهی به پسر و بدن عضلانیش انداخت
+میتونم اسمت رو بپرسم؟
ابروهاش بالا پرید: جونگکوک
لبخند محوی زد و بعد با بدو از عمارت بیرون زد
به راهی که ا/ت رفت خیره شد و نمیدونست چرا توقع اینو داشت که برگرده..ولی چرا؟
چرا باید برگرده؟ برای چی؟ برای کی؟
برای یه هیولا که از خونش تغذیه میکنه؟ اون اولین انسانی بود که ازش نمیترسید و این برای اولین بار به جونگکوک حس اطمینان داد
چشمای قهوه اییه ا/ت ، براش مثل یه ستاره تو شب میدرخشید جوری که نمیتونست نگاهش رو ازش بگیره ولی اینا چیزی نبود که برای جونگکوک و زندگیه تاریکش باشه
=======================
با تمام توانش میدویید و از کوچه های باریک رد میشد.. رونش چاقو خورده بود برای همین کمی میلنگید و درد خیلی زیادی داشت ولی اگ وایمیستاد صددرصد میمرد
وارد یه کوچه ی خلوت شد ولی با دیدن بن بست بودنش ، لعنتی فرستاد و خواست برگرده ولی چند تا مرده هیکلی جلوی راهش رو گرفته بودند
همشون یا چاقو داشتن یا اسلحه...
+آقایون بیاید با صحبت حلش کنیم هوم؟
بی توجه به شیرین بازیاش ، کسی اسلحش رو بالا آورد و به کتف ا/ت شلیک کرد
(منبع:تلگرام)
۴۶.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.