ازدواج اجباری پارت ۶
ویو بورا
صبح با تابش نور خورشید بیدار شدم و دیدم جین داره جلو آینه موهاشو درست میکنه
بورا : صبح بخیر
جین : صبح بخیر
ویو بورا
رفتم پایین صبحونه درست کنم دیدم جین هم رفت نشست روی میز صبحونه رو چیدم و رفتیم بخوریم
بورا : سوکجینا
جین : بله
بورا : نظرت چیه امروز باهم بریم بیرون
جین : اوهوم فکر خوبیه
بورا : خب پس من برم حاضر بشم
رفتم حاضر شدم و رفتم پایین که دیدم جین هم آماده شده وایی چقدر جذاب شده
ویو جین
رفتم لباس پوشیدم دیدم بورا هم اومد پایین چقدر خوشگل شده بود
بورا : بریم
جین : بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم
جین : خب کجا بریم
بورا : اوم بریم ساحل
جین : باشه بریم
ویو بورا
رفتیم ساحل و پیاده شدیم دیدم یه دکه همبرگر فروشی هست
بورا : سوکجینا بریم اونجا همبرگر بخوریم
جین : بریم
ویو بورا
رفتم دوتا همبرگر خریدیم و نشستیم و خوردیم و همزمان ساحل رو تماشا میکردیم
بورا : فکر کن اگه حافظتو بدست بیاری چقدر خوب میشه
جین : نمیدونم
وقتی باهام حرف میزنه احساس آرامش میکنم کاش میتونستم به یاد بیارمش
بورا : خب بریم دیگه
جین : آره بریم
پرش زمانی به خونه
ویو بورا
شام خوردیم و رفتیم بالا خوابیدیم صبح بلند شدم و رفتم صبحونه درست کنم که دیدم جین اومد پایین
جین : بورا من میرم بیرون زود برمیگردم
بورا : اوکی مراقب خودت باش
جین : باشه بای
بورا : بای
رفتم صبحونه خوردم که دیدم زنگ در خورد رفتم درو باز کردم که یه خانم مسن رو دیدم
بورا : سلام شما کی هستین ؟
آجوما : من خدمتکار اینجا هستم
بورا : آها بله بفرمایید تو
آجوما : دخترم شنیدم جین تصادف کرده تو نسبتی باهاش داری
بورا : بله اون تو روز عروسیمون تصادف کرد فراموشی گرفت و الان هیچکس حتی خانوادش هم یادش نیست
آجوما : نگران نباش دخترم من چند ساله که جین رو میشناسم مطمئنم اون دوباره حافظشو بدست میاره
بورا : امیدوارم
دوستان فردا آخرین امتحانمو میدم و پارت جدید رو براتون میذارم ♡
صبح با تابش نور خورشید بیدار شدم و دیدم جین داره جلو آینه موهاشو درست میکنه
بورا : صبح بخیر
جین : صبح بخیر
ویو بورا
رفتم پایین صبحونه درست کنم دیدم جین هم رفت نشست روی میز صبحونه رو چیدم و رفتیم بخوریم
بورا : سوکجینا
جین : بله
بورا : نظرت چیه امروز باهم بریم بیرون
جین : اوهوم فکر خوبیه
بورا : خب پس من برم حاضر بشم
رفتم حاضر شدم و رفتم پایین که دیدم جین هم آماده شده وایی چقدر جذاب شده
ویو جین
رفتم لباس پوشیدم دیدم بورا هم اومد پایین چقدر خوشگل شده بود
بورا : بریم
جین : بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم
جین : خب کجا بریم
بورا : اوم بریم ساحل
جین : باشه بریم
ویو بورا
رفتیم ساحل و پیاده شدیم دیدم یه دکه همبرگر فروشی هست
بورا : سوکجینا بریم اونجا همبرگر بخوریم
جین : بریم
ویو بورا
رفتم دوتا همبرگر خریدیم و نشستیم و خوردیم و همزمان ساحل رو تماشا میکردیم
بورا : فکر کن اگه حافظتو بدست بیاری چقدر خوب میشه
جین : نمیدونم
وقتی باهام حرف میزنه احساس آرامش میکنم کاش میتونستم به یاد بیارمش
بورا : خب بریم دیگه
جین : آره بریم
پرش زمانی به خونه
ویو بورا
شام خوردیم و رفتیم بالا خوابیدیم صبح بلند شدم و رفتم صبحونه درست کنم که دیدم جین اومد پایین
جین : بورا من میرم بیرون زود برمیگردم
بورا : اوکی مراقب خودت باش
جین : باشه بای
بورا : بای
رفتم صبحونه خوردم که دیدم زنگ در خورد رفتم درو باز کردم که یه خانم مسن رو دیدم
بورا : سلام شما کی هستین ؟
آجوما : من خدمتکار اینجا هستم
بورا : آها بله بفرمایید تو
آجوما : دخترم شنیدم جین تصادف کرده تو نسبتی باهاش داری
بورا : بله اون تو روز عروسیمون تصادف کرد فراموشی گرفت و الان هیچکس حتی خانوادش هم یادش نیست
آجوما : نگران نباش دخترم من چند ساله که جین رو میشناسم مطمئنم اون دوباره حافظشو بدست میاره
بورا : امیدوارم
دوستان فردا آخرین امتحانمو میدم و پارت جدید رو براتون میذارم ♡
۱۲.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.