پسر عموی مغرور من~♡
پسر عموی مغرور من~♡
P11
آها بورامم روی پاش نشسته عوقق بدون توجه بهشون رفتم داخل اتاقم و لباسامو درآوردم و رفتم حموم و اومدم لباس راحتی پوشیدم و روی تختم رفتم و گوشیمو دستم گرفتم یکم داخل بازی کنم
۱ ساعت بعد داشتم بازی میکردم که
صدای دادو بیدا شنیدم گوشیمو خاموش کردم بدو رفتم پایین که دیدم کوک به بورام سیلی زد
کوک:من چقدر ساده بودم که تورو توی عمارتم راه دادم از اینجا گمشو هرزه(داد)
بورام:هرزه خودتی اصلا خوب کردم الانم میرم پیش اون(داد)
و کوک سیلی بازم زد بورامم رفت بالا وسایلشو جمع کرد و رفت
من که اون شکلی وایستاده بودم و داشتم نگام میکردم گفتم
ا.ت:چیشده
دیدم کوک جواب نداد رفتم کنارش روی مبل نشستم و با صدا آروم گفتم
ا.ت:اگه میخوای چیزی بگی من هستم
که دیدم بغلم کرد من توی شک بودم بعدش از شک درومدم و گفتم
ا.ت:نمیخوای چیزی بگی ما فامیلیم و تو میتونی به من هرچیزی رو بگی
کوک:رفته بودیم رستوران بورام رفت دستشویی من یه ربع منتظر موندم آخر سر رفتم ببینم چیزی شده که دیدم در حال ل*ب گرفتن از یه مرده
منم مرده رو زدم تا سر حد مرگ و فهمیدم دوست پسرش
ا.ت:چیزی نیست درست میشه(با لبخند)
ا.ت توی ذهنش:وای باورم نمیشه من توی عمرم یه بارم کسی رو دلداری ندادم آلان چشکلی
و کوک از بغلم درآمد و رفت بالا
P11
آها بورامم روی پاش نشسته عوقق بدون توجه بهشون رفتم داخل اتاقم و لباسامو درآوردم و رفتم حموم و اومدم لباس راحتی پوشیدم و روی تختم رفتم و گوشیمو دستم گرفتم یکم داخل بازی کنم
۱ ساعت بعد داشتم بازی میکردم که
صدای دادو بیدا شنیدم گوشیمو خاموش کردم بدو رفتم پایین که دیدم کوک به بورام سیلی زد
کوک:من چقدر ساده بودم که تورو توی عمارتم راه دادم از اینجا گمشو هرزه(داد)
بورام:هرزه خودتی اصلا خوب کردم الانم میرم پیش اون(داد)
و کوک سیلی بازم زد بورامم رفت بالا وسایلشو جمع کرد و رفت
من که اون شکلی وایستاده بودم و داشتم نگام میکردم گفتم
ا.ت:چیشده
دیدم کوک جواب نداد رفتم کنارش روی مبل نشستم و با صدا آروم گفتم
ا.ت:اگه میخوای چیزی بگی من هستم
که دیدم بغلم کرد من توی شک بودم بعدش از شک درومدم و گفتم
ا.ت:نمیخوای چیزی بگی ما فامیلیم و تو میتونی به من هرچیزی رو بگی
کوک:رفته بودیم رستوران بورام رفت دستشویی من یه ربع منتظر موندم آخر سر رفتم ببینم چیزی شده که دیدم در حال ل*ب گرفتن از یه مرده
منم مرده رو زدم تا سر حد مرگ و فهمیدم دوست پسرش
ا.ت:چیزی نیست درست میشه(با لبخند)
ا.ت توی ذهنش:وای باورم نمیشه من توی عمرم یه بارم کسی رو دلداری ندادم آلان چشکلی
و کوک از بغلم درآمد و رفت بالا
۱۶.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.